به نظرتون پونزده سال اختلاف سنی خیلی زیاده

اگر هزار تومن هم نداشت بازم باهاش ازدواج میکردم و از نظر جذاب ترین و بهترین مرد دنیاس 

مگه همه یکسان هستن والا شوهر من از جوون ۲۰ ساله هم پر شور تره از همه لحاظ

ببین ۱۰ سال که سهله بعد هزار سالم نظرم‌همینه میدونی چرا چون معتقدم ذات مهمه 

فقط نمیدونم باید در مقابلشون چی بگم یا چیکار کنم اصلا برای من مهم‌نیست ولی حس میکنم رو شوهرم تاثیر میزاره 

چند روز پیش میگه احساس میکنم بهت ظلم‌کردم تو میتونستی با یکی هم سن خودت ازدواج کنی الان هم بخاطر من خجالت نکشی 

من اصلا برام‌مهم‌نیست حرف دیگران .کارهایی که همسرم‌برای من کرده درک و شعورش و احساسش با هیجی برام قابل قیاس نیست اگر شوهرم‌نبود من همون ۷ سال پیش مرده بودم یا نهایتا یه دیوانه زنجیری بودم اولش از سر تنهایی بی پشتی قبول کردم‌کنارم باشه ولی بعد فهمیدم این فرشته ای که خدا برام فرستاده و الانم با کل دنیا عوضش نمیکنم ولی نگرانم نکنه این حرفا رو همسرم‌تاثیر بزاره 😔

تازگیا خیلی بی حوصله شده و هربار خواهرش یا کس دیگه ای این حرفارو میزنه جلو اونا سفت و محکم میگه زنمه به هیچکسم‌مربوط نیست اما احساس میکنم با خودش درگیره نمیدونم باید چیکار کنم 

شاید تقصر منه که زیادی ریزه ام وگرنه شوهرم اصلا سن بالا نمیزنه من زیادی بچه میخورم 😔ای کاش یه راهی بود قیافم‌یکم سن بالاتر به نظر برسه 

من تاپیک زدم چون میخواست با دوستان عزیزی که اینجا هستن درد دل و مشورت کنم 

من کاری به شوهر و برادر شوهر شما ندارم کمم نیست کسایی که با اختلاف سنی کم هم طلاق گرفتن پس ربطی به سن نداره 

منم یکی دوروز نیست که ازدواج کردم ۶سال از ازدواجم میگذره و نظرم اینه

با قضاوت ها نمیسازم و واگذارشون میکنم به خدا چون بدترین کار عالم قضاوت زندگی دیگرانه

تا وقتی خواهرش نبود و فامیلشم زیاد رفت و امد نمیکردن خوب بود خواهرش ۶ ماه برگشته پای فامیل باز شده تو خونه زندگی ما هرروز به یه بهونه میریزن سر ما و هرکی یه چی میپرونه 

فک‌کنم مشکل منم زیادی بیبی فیسم هرکی میبنتم فک میکنه نهایتا ۲۲ یا ۲۳سالم باشه

همش فک‌میکنم ایا راهی هست‌که یکم سنم بیشتر بشه 😅نمیدونم رنگ مویی ابرویی صورتی 

نمیدونم چیکار کنم که همسرم اروم بشه و انقد درگیر نباشه فک‌میکنم داره اذیت میشه از حرف هایی که هست 

از شوهرم بزرگتره  پیر زنیه واس خودش حدودا ۵۵ سالشه واقعا نمیدونم جی بش بگم امروزم‌کلید کرده رو بچه‌که چرا بچه ندارین تا یه چی هم میگی ابغوره میگیره که بی احترامی کردین‌من حق مادری به گردن داداشام دارم😑شوهرمم میگه ولش کن فک‌کن‌نیست نادیده بگیرش شر درست میکنه 

راست میگی باید به شوهرم حالی‌کنم که چقد برام‌مهمه شاید اینطوری خیالش از بابت‌من راحت بشه 

خواهر شوهرم بزرگتره مثلا 

نمیدونم باید چجوری بهش بفهمونم چجوری بگم که به خودش نگیره  میترسم بگیره دستش‌که بی احترامی‌میکنی و این چرت و پرت ها 

همش میگه زن قبلی داداشم‌ال بود بل بود 

منم برگشتم‌گفتم خیلی خوب بود فقط حیف‌که خائن بود و با اینهمه حسن به داداشت خیانت‌کرد ولی بازم پشتش در میاین 

شروع کرد که به من بی احترامی کردی حرمت سرت نمیشه 😑خیلی سمه فقط خدا خدا میکنم زودتر برگرده بره خونه خودش