من یه مادرشوهر مززززخرف دارم که از من بدش میاد خیلی اوایل بش احترام میزاشتم ولی چون باب میلش نبودم باش نمیرفتم مهمونی تو جمع رفیقاش و چون فامیل شوهرش بودم غیبت نمیکردم باهاش هی به شوهرم بدمو میگفت مارو مینداخت به جون هم شوهرم عاشقم بود ولی بعد فوت باباش خیلی حرمتا شکسته شد مادرش تازوند شوهرم با من رفتارش هی بدتر شد هی اذیت کرد تا این اخرا شوهرم گفت من نمیخام بیام خونه خالم قطع ارتباط میخام کنم مامانش قیامت کرد که تقصیر زنته و قیامت شد و باهم دعواشون شد و مامانش کلی پشتم حرف زدو نفرینم کرد شوهرمم با هردوتانون دعواش شد پدر منو درورد کم کم خوب شد تا اینکه دیروز همچی عالی بود یهو شب با خاخرش بود کی بود حرف زد نمیدونم وی شد با من قاطی کرد باز محلم نذاشت دیگ امشب قیامممت شد خونمون همه چی بهم گفت از نفرین تا بد و بیراه بعد دعواش با مامانشم مامانش زنگ زد همه چی بمن گفت خاهرش ادم خوبیه منطقیه حرف میفهمه دو دلم یه زنگ دوستانه به اون بزنم یه صحبت کنم یا کلا فردا ول کنم برم خونه بابام و جدا بشم