خواب بودم
خودم تنها تو خونه
بچمم با شوهرم رفته بودن سرباز پیش رفیقاشون تا فردا صبح نیومدن
تو اتاقم خواب بودم در اتاق نصف شب ی نیمه باز شد اولش فک کردم مال باده چون زمستون بود فککردم
بعدش یکم که گذشت احساس کردم ی چیزی داره صورتمو لمس میکنه هرچی این دستو پس میزدم از رو نمیرفت ی دفعه هوشیاری شد ویندوزم اومد بالا ی جیغ زدم پشتمو کردم دیدم کسی نیست