سلام هیچوقت فکر نمیکردم ی روز این تاپیکو بزنم😭😭😭شوهرمو میپرستیدم ی انسان واقعی مهربون عاشق میدیدمش چند وقت اخیر ی مشکلی براش پیش اومد ک میخواستن دادگاهی کنن من زنده ب گور شدم این مدت انقد براش گریه کردم لب ب غدا نمیزدم افسردگی گرفتم اصن داااااغون
چقدددد تلاش کردم طرف رضایت بده
امروز فقط خواستم چند تا سوراخ بزنه ب دیوار بادریل
خودشو بهم نشون داد حرفمون شد و کلی غر زد
میدونید چیگفت؟؟
گفت نمیخوام اصن طرف رضایت بده ک تو بیشتر بسوزی
منم انگار آب یخ روم ریختن انگار شدم ی پر کاه ازش متنفر شدم
منی ک تو سخت ترین لحظه ها جونمو فداش کردم بهم گفت فقط بخاطر بچه هاتحملت میکنم
حالم داغونه دوس دارم بمیرم
بنظرتون چیکارکنم😭😭😭😭