من و مامانم دیشب با ابجیم کلی صحبت کردیم گفتیم دشمن شاد کن نشو تو باید قوی و حمایتگر بچت باشی و...
به مامانم گفتم بزار خودم زنگ بزنم گفت تو کاریت نباشه
یکم از حرفایی که یادم داده بودینم به مامانم یاد دادم گفتم حتما بگو نگی خودم میگم ...
اول زنگ زد به جاریه بعدشم مادرشوهرعه قشنگ شست گذاشت کنار بعدش پسرش اومده خونه شما به چه حقی به مادر من زنگ زدین توهین کردین به زنداداششم توهین کردین و فلان ...
بعد خودشو زده بود کوچه علی چپ و نفهمی بازم حمایت میکرد
بعدش ابجیمم گفت من کاری به مادرت ندارم ازش حمایت میکنی اوکی ولی چرا هعی زنداداشم میکنی هعی از اون حرف میزنی سنگ اونو به سینت میزنی با پرویی پوزخند میزنه زن داداشمه هااااا معلومه حق نداری درموردش حرف بزنی ابجیمم گفت چخبرته اینقد حامی اونی حامی منو بچت نیستی خودتو زدی به نفهمی اقوام درجه یک تم نیست قرار باشه کسی حمایت کنه اون کسی دیگس نه تو ... منم گفتم کار ندارم ولی شما که جنسیت براتون مهم بود خاستگاری عنوان میکردی بعدشم جنسیت با مردهست نه زن سوما کیسه جیب مبارکتو شل میکردی میرفتی دکتر ای وی اف .. خرج میکردی پسررررر میوردی بعد بمن گفت گوه نخور گفتم تو بخور جایزه شم بگیر.. !! بیچاره ابجی من گیر چه ادم قرون وسطایی افتاده شما هنوز تو دوران جاهلیت موندین واقعا که ... بعد مامانم گفت پاشو وسایل ابجیتو بچه رو جمع کن بریم بعدش دوباره پوزخند میزنه بچه میترسونین شما اگه قرار باشه برین من زودتر از شما این خونه رو ترک میکنم چهارتا لباس ورداشت رفت حالا بعد اونم مامانم گیر پاشو بریم من نمیخام با این دوباره رو در رو شم گفتم مادر من اون گه گورشو گم کرد رفت بزار تو خونه خودش باشه حداقل wc تو خونس فرنگی داره تخت هست خونه شما ویلاییه تخت نیس و... اذیت میشه اینم میگه نمیزارم ابجیت اینجا بمونه