من یک هفته اس توی یه رستوران خفن که تاره افتتاح شده و رو بورس شهرمونه سالن دار شدم نه به خاطر نیاز مالی نه به خاطر ناچاری فقط قصدم این بود چون حقوقش خوب بود دوماه کار کنم و یه گوشی خوب میخوام بخرم ( طلا دارم که بفروشم بخرم ولی نخواستم طلاهامو بفروشم) و پدر مادرم مخالفن میگن نروسرکار ولی خودم اصرار دارم که برم
به خاطر اینکه کارم خوبه مدیر سالن ازم رازیه قضیه اینه امشب یه خانم و یه اقا اومدن روی یه میز سه نفره نشستن خانمه کیفشو گذاشت روی میز جفت صندلی خالی و خودشو همسرشم رو دوتا صندلی نشستن وقتی غذاشون حاضر شد چون قبلش پیش غذا سوپ و مخلفات خورده بودن میزشون شلوغ بود من میزشونو خلوت کردم و غذاشونو که گذاشتم روی میز خانمه خودش غذاشو که داخل سینی بود یکم هل داد جلو خورد به کیفش . کیفش از روی میز افتاد روی صندلی و یک کارت عابربانک و یه رسید از توی کیفش افتاد بیرون منه ساده بی عقل بدون اینکه فکر کنم گفتم بزارین کمکتون کنم سریع کارتو رسیدو انداختم توی کیفش خودشم دید جلوی چشم خودش من هیچی از کیفش برنداشتم
بعد من رفتم به کارای دیگم برسم صدام. زد گفت عزیزم شما کیف منو جمع کردی گوشی منو ندیدی گفتم نه خانم من گوشی شمارو ندیدم جلوی چشم خودتون فقط یه کارت عابربانک و رسید بود جمع کردم انداختم داخل کیفتون قصدم کمک بود خودشو شوهرش پچ پچ میکردن میگفتن که نه گوشیم نیست گفتم مطمعن هستین بقیه جاهارو بگردین ماشین و خونه اتونو بگردین گفتن که زنگ زدم گشتن نیست منم کلی گفتم من چیزی برنداشتم بعد گوشیم توی جیب مانتوم بود گفت میتونم گوشیتونو ببینم گوشیمو دراوردم بهش نشون دادم جیبامو بهش نشون دادم گفتم صبر کنید الان میرم به رئیسمون اطلاع میدم و میگم دوربینو چک بکنه