یه خانوادهای تو یه خونه قدیمی تو یکی از روستاهای شمال ایران زندگی میکردن. این خونه سالها خالی بود تا اینکه اونها اومدن و شروع کردن به زندگی کردن.
اولش همه چیز عادی بود، اما کم کم شبها صداهای عجیب شنیده میشد؛ قدمهایی که هیچکس نبود، صدای باز و بسته شدن درها، و حتی زمزمههای مبهم.
یه شب که همه خواب بودن، دختر کوچیک خانواده که حدود 7 سال داشت بیدار شد و گفت: «مامان یه مرد سفیدپوش با چهرهای خیلی ترسناک کنار پنجره ایستاده بود و منو نگاه میکرد.»
مادر که اول باور نکرد، ولی وقتی صبح صدای عجیبی از زیرزمین شنید، رفت اونجا و متوجه شد که یه اتاقک قدیمی و فراموششده هست که قبلاً بسته شده بوده.
بعداً فهمیدن اون خونه قبلاً متعلق به یه فرد مسن بوده که سالها پیش درگذشته و گفته میشه روحش هنوز اونجاست.
این داستان چندین بار توسط ساکنان بعدی خونه و همسایهها هم تایید شده، و حتی یه فیلم مستند کوتاه هم دربارهاش ساخته شده.