2777
2789
عنوان

داستان ترسناک واقعی بگید(ورود باردار و ترسو ممنوع)

| مشاهده متن کامل بحث + 1726 بازدید | 77 پست

شب بود خاستم برم دبلیو تو حیاط دیدم گربه ای نشسته نگام می کنه یه لحظه شنیدم گفت سلاام ولی شک کردم ک گفته 


یه نیم مین بعد شوهرم رفت دبلیو برگشت دیدم با تعجب داره میاد گفت گربه تو حیاط بم سلام کرد واقعا عجیب بود

آدمها را آزاد بگذار در دوست داشتنت، در رها کردنت ، در فراموش کردنت ، خودت را در آغوش بگیر تو خود همـــه ای🤗

امیر شب‌کار شده بود. نگهبان یه برج نیمه‌کاره‌ی متروکه، تهِ یه شهر کوچیک. یه شغل آسون، پول خوب. فقط یه شرط داشت:


"حق نداری وارد طبقه‌ی منفی یک بشی."


مهندسای قدیمی می‌گفتن اون طبقه رو ساختن اما هیچ‌وقت کامل نشد. بعضیا می‌گفتن کنده شده بود... یه چیزی از زیر زمین اومده بود بالا و ساخت‌و‌ساز متوقف شد. شایعه بود، خرافات. امیر هم فقط می‌خندید.


شب چهارم، آسانسور خود به‌خود ایستاد. در باز شد.

طبقه: -1

اون طبقه اصلاً توی دکمه‌های آسانسور نبود.


امیر با نور چراغ‌قوه قدم گذاشت بیرون. بوی نم، دیوارهای خیس، رد پاهایی که انگار تازه خیس بودن، ولی هیچ‌کس اون‌جا نبود.


یه سوت کوتاه… از ته راهرو اومد.


بعد صدای یه زمزمه:


«بالا رو به من سپردی، حالا تو بیا پایین…»


چشم‌های امیر داشت عادت می‌کرد به تاریکی که یه چیزی از دیوار جدا شد. نه… یکی نبود. چندتا بودن. مثل بدن‌های خشک‌شده، آویزون از سقف. اما آروم آروم شروع کردن به چرخیدن سمتش. بی‌هیچ صدا. فقط نگاه می‌کردن… بدون چشم.


امیر دوید، دکمه‌ی آسانسور رو زد، در باز نشد. اما صدا اومد. پشت سرش. انگار چیزی از دیوار جدا شد و خزید دنبالش.


یه صدای خش‌دار تو گوشش پیچید:


«تو حالا مال مایی. هیچ‌وقت بالا نرسیدی...»


فردا صبح، نگهبانِ جدید اومد.


گزارش نوشت:

"نگهبان قبلی ناپدید شده. دوربین‌ها ضبط داشتن، ولی…

از ساعت ۳:۳۳ تا ۳:۴۴ فقط یه چیز دیده می‌شه:

آسانسوری که بالا میاد. خالی.

ولی در لحظه‌ی بسته شدن… یه دست خیس، به‌زور عقب نگهش می‌داره..."

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

 یه ناپیک پربازدید بود میگفت چند خونواده و اقوام  رفتن جنگل تفریح با عجله برگشتن جومونگ رو ببینن 

بعد که میرسن خونه میبینن هیچ کدوم از ماشینا بچشونو نیاورده

بعدش بچه تو جنگل از ترس مرده بوده

خخخخخخخ

https://uupload.ir/view/پیتزای_آسان_بدون_فر_9ne9.mp4/،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،https://www.ninisite.com/discussion/topic/15892359/%D9%86%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D8%B0%D9%81-%D8%AA%D8%A7%D9%BE%DB%8C%DA%A9،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،تایپ رو حالت خودکاره اشتباهات تایپی  خیلی زیاده و نادیده بگیرین

و داستان اینکه چند دوست یا قوم نزدیک جنگ پیدا میکنن و سر گنج همدیگه رو میکشن

https://uupload.ir/view/پیتزای_آسان_بدون_فر_9ne9.mp4/،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،https://www.ninisite.com/discussion/topic/15892359/%D9%86%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D8%B0%D9%81-%D8%AA%D8%A7%D9%BE%DB%8C%DA%A9،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،تایپ رو حالت خودکاره اشتباهات تایپی  خیلی زیاده و نادیده بگیرین

ما همین الانم خونمون داره چند بار یه چیزایی دیدم ریدم به خودم

مثلا چی

تو جون منی، همه وجود منی، تو عمر منی،همیشه تو ذهن و قلب منی، باهات حرف میزنم، بغلت میکنم، میبوسمت، حتی اگه هیچوقت بهت نرسم کوچولوی مامان😔♥ من مادر بچه هایی هستم که هیچوقت نداشتم💔روزیکه تو رو بغل کنم بهترین روز دنیاست فندق من😘به امید اون روز زنده ام،من و بابایی خیلی وقته منتظر توییم،ما تو را خواهیم دیداگر خدا معجزه کند......                                                                                                                                       

خاک تو سرم با اینکه میترسم ودر حال خوندن توهمی میشم بازهم مثل کوه ایستادم ومیخونم😟😟

نترس خدابزرگه🤣

تو جون منی، همه وجود منی، تو عمر منی،همیشه تو ذهن و قلب منی، باهات حرف میزنم، بغلت میکنم، میبوسمت، حتی اگه هیچوقت بهت نرسم کوچولوی مامان😔♥ من مادر بچه هایی هستم که هیچوقت نداشتم💔روزیکه تو رو بغل کنم بهترین روز دنیاست فندق من😘به امید اون روز زنده ام،من و بابایی خیلی وقته منتظر توییم،ما تو را خواهیم دیداگر خدا معجزه کند......                                                                                                                                       

داستان ترسناک واقعی

#ارسالی


سلام رفقا، من علیرضام، ۲۶ سالمه، راننده کامیونم. تو جاده‌های زیادی چرخیدم و چیزای عجیب زیاد دیدم، ولی یه شبی هست که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شه.

دو سال پیش یه باری داشتم که باید از یه جاده روستایی می‌رفتم. جاده خلوت بود، دور و برشم بیابون و زمینای خشک. ساعت حدود یک نصف شب بود، تاریکی مطلق، فقط نور چراغای ماشین جاده رو روشن می‌کرد.

داشتم همین‌جوری می‌رفتم که تو نور چراغا یه نفر کنار جاده دیدم. یه زن، با چادر سیاه، سرش پایین بود، اصلاً تکون نمی‌خورد.

تو جاده‌های روستایی، بعضی وقتا پیش میاد یکی وایسه تا یه ماشینی رد بشه و کمکش کنه. ولی این یه چیزی دیگه بود. سرعتو کم کردم، ولی یه حس عجیبی داشتم، نمی‌دونم چرا، ولی یه چیزی ته دلم می‌گفت وای نایستم.

همین که نزدیک‌تر شدم، یهو یه جوری که انگار بدنم قفل شد، دیدم که نور چراغ ماشین بهش افتاد ولی هیچ سایه‌ای نداشت!

نفسم تو سینه حبس شد. پاهام لرزید، ولی سریع پامو گذاشتم رو گاز و رد شدم. تو آینه نگاه کردم، نبود. انگار تو هوا محو شده بود.

با خودم گفتم شاید خیالاتی شدم، ذهنم خسته‌ست. ولی هنوز چند کیلومتر نرفته بودم که...

همون زن دوباره کنار جاده وایساده بود!

دقیقاً همون‌جا، همون حالت، همون چادر سیاه، فقط ایستاده بود، بدون سایه.

یعنی چی؟ من که از کنارش رد شده بودم! چطور ممکن بود از من جلوتر باشه؟

بدنم یخ کرد. بدون اینکه دیگه یه لحظه فکر کنم، فقط گاز دادم. سرعتمو بردم بالا، حتی دیگه تو آینه هم نگاه نکردم. هرچی که بود، نمی‌خواستم بفهمم.

وقتی بالاخره رسیدم به یه استراحتگاه، سریع ماشینو پارک کردم و رفتم توی یه چایخونه. چند تا راننده نشسته بودن. رفتم نشستم، یه چایی سفارش دادم، ولی دستام هنوز می‌لرزید.

یکی از راننده‌های قدیمی که فهمید یه چیزی شده، نگام کرد و گفت:


"یه چیزی دیدی، نه؟"

اولش چیزی نگفتم، ولی بعد همه‌چیو براشون تعریف کردم. چند نفر سرشونو تکون دادن، یه پیرمرد که گوشه نشسته بود، یه پُک به سیگارش زد و گفت:

"اون جاده یه چیزیش هست. چند سال پیش یه زن اونجا تصادف کرد، راننده فرار کرد، کسی هم نبود کمکش کنه. تا صبح همون‌جا موند و تموم کرد. از اون موقع، هر چند وقت یه بار نصف شب کنار جاده دیده می‌شه. بعضیا می‌گن می‌خواد کسی نجاتش بده..."

اون شب دیگه حرکت نکردم. تا صبح موندم تو همون چایخونه. بعدشم جاده رو دور زدم و از یه مسیر دیگه رفتم.

الانم هر بار اون مسیر رو ببینم، اصلاً سمتش نمی‌رم. نمی‌دونم چی بود، شاید خیالات، شاید هم یه چیزی که هیچ‌وقت نباید می‌دیدم

شب بود خاستم برم دبلیو تو حیاط دیدم گربه ای نشسته نگام می کنه یه لحظه شنیدم گفت سلاام ولی شک کردم ک ...

واا😬چه. عجیب

تو جون منی، همه وجود منی، تو عمر منی،همیشه تو ذهن و قلب منی، باهات حرف میزنم، بغلت میکنم، میبوسمت، حتی اگه هیچوقت بهت نرسم کوچولوی مامان😔♥ من مادر بچه هایی هستم که هیچوقت نداشتم💔روزیکه تو رو بغل کنم بهترین روز دنیاست فندق من😘به امید اون روز زنده ام،من و بابایی خیلی وقته منتظر توییم،ما تو را خواهیم دیداگر خدا معجزه کند......                                                                                                                                       

یه ناپیک پربازدید بود میگفت چند خونواده و اقوام رفتن جنگل تفریح با عجله برگشتن جومونگ رو ببینن بعد ...

اره منم. شنیدم گفتن بچه از ترس درخت رو بغل کرده بوده همون حین از ترس مرده بیچارع

تو جون منی، همه وجود منی، تو عمر منی،همیشه تو ذهن و قلب منی، باهات حرف میزنم، بغلت میکنم، میبوسمت، حتی اگه هیچوقت بهت نرسم کوچولوی مامان😔♥ من مادر بچه هایی هستم که هیچوقت نداشتم💔روزیکه تو رو بغل کنم بهترین روز دنیاست فندق من😘به امید اون روز زنده ام،من و بابایی خیلی وقته منتظر توییم،ما تو را خواهیم دیداگر خدا معجزه کند......                                                                                                                                       

داستان واقعی آخری همین اواخر رخ داده بود 

پدره روانی بود و خونواده رو کتک میزده فکر کنم زنش طلاق کیف و با بچه هاش ازش فرار کرده بودن شوهره یکی از بچه ها رو پیدا کرده بود کشته بود به زنش زنگ زده بود بچتو کشتم

https://uupload.ir/view/پیتزای_آسان_بدون_فر_9ne9.mp4/،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،https://www.ninisite.com/discussion/topic/15892359/%D9%86%DB%8C%D9%86%DB%8C-%DB%8C%D8%A7%D8%B1-%D8%AD%D8%B0%D9%81-%D8%AA%D8%A7%D9%BE%DB%8C%DA%A9،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،تایپ رو حالت خودکاره اشتباهات تایپی  خیلی زیاده و نادیده بگیرین

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792