مادر شوهرم هرچی میشد و هر عید و مراسمی بود میگفت ماازاین رسما نداریمو ما جشن نامزدیو عقدو حنارو نداریمولی من همه رو ازشون خواستم
ولی خب جونمو به لبم رسوندن تا انجام دادن از همه شون کلی خاطره ی بد برام ساختن
اونوقت فلان چیز واسه خودشون ریم بود منم گفتم شما هیچ رسمی یعنی ندارید
ولی شوهرم کم نذاشت ولی با دعوا چون مادرشوهر خان میخواست حرفاشو بهش قالب کنه
خیلی دلم ازشون گرفته خیلی خیلی