من سابقه در رفتگی زانو دارم. این بار، بار چهارم بود. اخرین بار پنج شش سال پیش بود که این اتفاق افتاد. و من خیالم راحت شده بود که دیگه خوب شدم.
ولی دوباره این اتفاق افتاد. داشتیم با بچه ها میرفتیم دانشکده. اونها یه ذره از من جلوتر بودن مثلا در حد سه متر. خیلییی آروم دویدم که بهشون برسم. همین که رسیدم، زانوی راستم خالی شد و افتادم. وقتی داشتم میافتادم قشنگ تمام صحنه های چند سال پیش از جلوی چشمام رد شد و از بس این اتفاق تو ذهنم حک شده بود که دیگه میدونستم باید چیکار کنم. باید ثابت بمونم و یکی دیگه بیاد بلندم کنه.
چون ثابت بود پام، درد نمیکرد. ولی گریه میکردم. نه از درد. از حرص گریه میکردم که من که خوب شده بودم. چرا باید بعد این همه دکتر رفتن و ام ار ای گرفتن و فیزیوتراپی اینطوری بشم؟
اون وسط یکی از بچه ها زنگ زد آمبولانس و چون دانشکده نزدیک بیمارستانه، زود اومد. جا انداختن و الان اتل و زانوبند بستم.
دیگه خیلییی ترسیدم. چون فقط یه دویدن خیلی عادی بود. نه سنگی جلو پام بود. نه راه ناهموار بود. نه پام پیچ خورد. هیچی نشد واقعا.
تو این چند سال هم گاهی شده بود که پام خالی میشد و می افتادم ولی در نمیرفت.
دیروز با دوستام بودم. اگه یه وقت خودم تنها باشم میخوام چه غلطی کنم؟
همین تازگی بدمینتون رو شروع کرده بودم. دیگه دور ورزش رو خط کشیدم. اصلا نمیدونم چرا اینجوری شد