من به علت ازدواج نادرست خیلی تاوان دادم خیلی عذاب کشیدم حدود ۱۰ساله همسر سابقم منو بچمو آزار اذیت میکرد به بهانه های مختلف بدون هیچ مهریه ای برگشتم بعد طلاق خانوادم منو رها کردن منم خودم کار کردم دوشفیت جون کندم خونه اجاره کردم وسایل خریدم برا پسرم کمد وتخت خریدم اتاق چیدم که کنارم باشه ک دلش خوش بشه حسرت یه لباس برا خودم ب دلم موند چون از حقوقم چیزی برا خودم نمی موند راضی بودم خدا رو شکر میکردم تا اینکه سرکله همسر سابق باز پیدا شد میگفت بچه رو میخوام بچه من تحت نظر روانپزشک بود ی مدت ریزش مو هم داشت بخاطر استرس پرونده پزشکی داشت ک در ملاقات با پدر دچار استرس میشه امروز رفت مامور آورد دم در بچم رفت گفت نمیام خودمم رفتم گفت برید من از تو خوشم نمیاد برو تو بابای خوبی نیستی مامور ها گفتن باشه برو یهویی اون نامرد بچه رو گرفت بغلش رو انداخت تو ماشین رفت منم داد زدم جیغ زدم مامور ها رفتن سمتش ولی رفت تموم شد ۱۰دیقه بعد پیام داد برای همیشه میبرمش و حسرتش ب دلت می مونه من امشب تو تنهایی خودم خیلی گریه کردم خیلی فکر کردم من دیگه طاقت رنج این دنیا رو ندارم امشب تمومش میکنم ای دنیا من خیلی با تو سعی کردم بسازم ولی تو نساختی امشب تو تنهایی خودم تو بی کسی خودم این دنیا رو ترک میکنم ارزونی خدا خودش بماند ب یادگار ۲۰:۱۰
منم بخاطر مشکلاتی که دارم میخوام خودکشی کنم با بچه تو شکمم وقتی به شوهرم گفتم گفت بری منم بعد چند روز ازدواج میکنم وباز بچه دار میشم وتورو واسه همیشه فراموش میکنم میدونی تو این دنیا هیچ کس نمیفهمه دردت چیه وبعد مرگت خیلی زود از یاد ها فراموش میشی با اینکه عاشق شوهرم هستم ولی اون هیچ وقت بهم ثابت نکرد دوستم داره 😭😭😭میدونی من حالتو درک میکنم چون میدونم وقتی یه زن میخواد خودکشی کنه یعنی همه چی واسش تموم شده وهیچ انگیزه ای واسه زندگی کردن نداره ولی ابجی زندگیتو نابود نکن یکم فکر کن واسه منم دعا کن مشکلم حل بشه وگرنه منم از این دنیا با پسرم دوتایی میریم 😭😭😭😭😭😭😭
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اسی ببین بچه منم بردن به زور با تهدید اینکه مهریتو ببخش من نبخشیدم . دو بار هر بار بمدت ده روز بردنش من فقط قلنونی پیگیری کردم چه روزای تلخ و تاریکی کشیدم تا برگشت دوبار بردش دید نمیتونه دیگه نیومد الان ۴ ساله . من کنار خانوادم زندگی میکنم بهم گفتن ول کن بذار ببره بچه ی اونه پدرش اونه ولی من ک طاقت نیاوردم