خیلی حال وهوای بدیه
رابطم باخانواده شوهرم افتضاح جداشدم ازهمسرم یکسال
بعدبرگشتم تواین مدت نهااااایت بی احترامی و بددهنی و کتک کاری و شکابت و هرکوفتی بین خانواده هاشد
مادرشوهرم خونش ازما دوره و من شهردیگه ای زندگی میکنم
شوهرم بچمو هر چندوقت یکبار برمیداره میبره تواین مسافت طولانی خونه مادرشوهرم ک شبم بمونه من تحمل دوری شو ندارم خیلی کوچیکه خیلی بیقرارمیشم دیوونه میشم مادرشوهرمم ادمی ک حس مادری داشته باشه ومواظبش باشه نیست اصلا بچه های خودشم واسش مهم نیستن چ برسع بچه من
برادزشوهرم مدام بچه ی ۷ ماهه رو میاره چندروز بدون مادرش میزاره خونه ی اینا هربلایی سرش میارن ب بهونه ی خنده مثلا الت تناسلی بچه رو میکنش و میخندن یا شلوار بهش نمیپوشن ازش فیلم میگیرین
ب بچه ی منم حرف بدیاد میدن مثلا میگن پی پی کن تو سر مامانت یا فوش یادش میدن ب بابام بده