سلام سلامم
من عضو جدید سایتم کوچیک همتونم هستم🙂↕️😂
حالا اینارو بیخیال
اقا امروز خونه مامانبزرگم بودم(تازه از کربلا اومده) که کلی خونشون مهمون اومده بود و بساط غیبت پیرزنای فامیل برپا بود
منم مثل کوزت با خاله هام درحال پذیرایی بودم از مهمونا کل روزو
جونم براتون بگه که خلاصه شام اینا دادیم مهمونا رفتن و یسری از فامیل درجه یک و دو موندن تا سوغاتی ایناشونو بگیرن
بحث درمورد این شد که فلانی دخترش کنکور داد و خیلی استرس اینا سر درس داره منم ازونجایی که بهم مربوط نبود فقط سر تکون دادم
یوهو خاله ی مامانم گفت تو امسالم کنکور ندادی؟
گفتم نه ندادم .. چشتوننن روز بد نبینه شروع کرد دیگه..
از خرجی که ننم سر زاییدن من کشید گرفته تا کلاسایی ک منو بردن و اینارو زد تو سرم و گفت اره من به فاطمه(مامانم)گفتم که بزار بره سرکار از این درس بخون در نمیاد ولی فاطمه گفت نه دختر من درسش خوبه و میخواد درسشو تموم کنه و .. تهشم گفت زود حداقل شوهر کن تا خرجت بیشتر نشده
بعد همه اشناهامونم تقریبا بودن و از تعجب سکوت کرده بودن و من به معنی واقعی کم مونده بود بزنم زیر گریه
هرچی به مامانم نگاه کردم که جوابشو بده مامانم سکوت کرده بود و فقط داشت تو سری زدنای خالش ب منو نگاه میکرد منم اخرش تحمل نکردمو گفتم پولای بابامو خرج کردم از جیب شما پول کش نرفتم که حرص خرجامو میخورین و رفتم تو اتاق
الانم مامانم اومده میگه چرا جوابشو دادی مگه دروغ میگفت ؟!
ینی واقعا کپ کردم😐
چرا مامانم باید طرفه بقیرو بگیره ؟
اعصابمو داغون کرد
هیچوقت درباره اینکه پر خرج اینام چیزی نگفته بود چون واقعا بجز کلاس رفتن و سالی یبار لباس خریدن خرجی نداشتم و هر وقت میخواستم برم سرکار میگفت نمیزارم و .. بعد الان خرجایی ک میکرد برامو خیلی یوهویی بعد سال ها زد تو سرم!