من همیشه هر جا که برم بهش اطلاع میدم
امروز کلاس داشتم رفتم از خونه شوهرمم خونه بود
منتها کلاسم امروز برگزار نشد ب خاطر قطعی برق و من برگشتم خونه وقتی برگشتم دیدم نیست بهش زنگ زدم گفت اومدم خونه مامانم بعد از یکساعت اومد خونه درست وقتی که من تایم کلاسم تموم میشد
از این ناراحتم منکه همیشه اطلاع میدم کاش اونم قبلش بهم میگفت میخاد بره منکه قرار نبود جلوشو بگیرم
خیلی بع مامانش وابستس هر روز میخاد بره
الانم بهش شک کرردم حتما هر سری ک من کلاس میرم اونم میره اونجا
وقتیم ک خودم هستم یک در میون باید بره هر شب
نمیدونم چی بگم بهش واقعا چیکار کنم
مادرشوهرمم همش میخاد بکشونه اونو اونجا وابستگیشو کم نمیکنه
همین شبی زنگ زده بیاین خونمون پسرت یکساعت پیش پیشن بوده فک کنم فهمیده به من نگفته فک کرده دعوا کردیم زنگ زده ببینه اگه میایم یعنی خوبیم ولی من اصلا نمیخام برم و نمیرم خسته شدم از اینهمه ارتباط هیچ جوره نمیتونم کمش کنم همش مجبور میشم برم