2777
2789
عنوان

خاطره های بد دوران حاملگی من

4905 بازدید | 78 پست

سلام دوستان دوست دارم خاطره روزای بارداریمو براتون بنویسم



۲ماه بود برای بچه دار شدن اقدام کرده بودم ماه اول که پریود شدم خیلی گریه کردم همش فکر می کردم نازا هستم اما ماه بود با یه روز تاخیر در موعد پریودیم بی بی چک گذاشتم واقعا ذوق کرده بودم

به همسرم زنگ زدم الکی گفتم اینبار هم نشد گفت فدای سرت ماه بعد حتما میشه گفتم نهههههههه الکی گفتم واقعا ذوق کرد سریع اوند خونه باهم رفتیم ٱزمایشگاه عصر هم جواب مثبت رو بهمون دادن، حرف توی دلمون بند نشد شوهرم سریع به همه گفت، روزای خوبی بود هم ویار داشتم هم خیلی خوشحال از اینکه مامان میشم،

من بچه ٱخر خانواده هستم مامانم کمر درد بدی داشت باهم همه دکترا رو می رفتیم اما بهش می گفتن دیسکه، یه روز واقعا دردش زیاد شد خلاصه یه دکتر خوب پیدا کردیم بهمون گفت باید اسکن از کمر بگیری اما جواب خوب نبود مامانم ۷سال پیش سرطان سینه داشت حالا متاستاز داده بود ستون فقرات رو درگیر کرده بود  چه روزای وحشتناکی بود

دقیقا شب یلدا بود همه حالشون بد بود خواهرام سعی می کردن من چیزی نفهم.

صبح جمعه اومدم خونه مامان اما دیدم مامان دیگه نمی تونه تکون بخوره😭😭 دنده هم درد گرفته سرفه که می کرد بیشتر بهش فشار میومد با دست اشاره می کرد که بلندم کنید من واقعا خشکم زده بود این مامانه منه😵اومدم توی ٱشپزخونه فقط گریه می کرد از اون طرف فقط مامان صدام می زد که کجایی منم نمی خواستم منو گریون ببینه، از فردای اون روز پرتو درمانی شروع شد منم که ۴ماه باردار بودم اونجا موندم از شنبه تا چهارشنبه من بودم پنجشنبه و جمعه خواهرام میومدن، اگه یه شب خونه می رفتم از اضطراب می مردم که نکنه برای مامانم اتفاقی بیوفته.  اما پیشش که بودم ٱرامش داشتم به کلی شوهرمو ول کردم خداییش خیلی باهام راه اومد اصلا بهم نگفت چرا خونه نمیای تو حامله ای،

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

آخی😥😥😥

👏مهم نـیست چه چیـز بہ یـک زن بـدهی,هرچہ بدهـــے آنـــــرا بهترمیـسازد:نطـفہ ای بہ اوبــده...فرزنـــدے بہ تـوخــواهــدبخشــــید!خــانہ ای بہ اوبـــده,ازآن کـاشـانہ  ای خواهد سـاخت!لـبخندی بہ او بـــده,قلـبـ❤ـش رابہ توخواهـــدبخــشید!زن آنچــــہ را بــہ اوبـدهنــــد,تـکثیــــرمےکنـــــدوپژواکـــــ مےبخـــشد!پـس اگــربــہ اوزنــــدگےِ جـــهنــمــے بـدهـے,تــعجــب نکـــن کــہ از آن جـــهـنــمـــے بـــزرگـــتر بــــرايــت بـــســازد!👌👌👌

چند روزی گذشت شبا مامانم سردردای خیلی بدی می کرد اصلا ٱروم نمی شد مفاتیح میاوردم براش دعا می خوندم اما فایده نداشت از سرش هم اسکن کردیم روی پیشونی هم چیزی دیده شده بعد از ۲۰ جلسه پرتو درمانی که برای کمرش داشت حالا ۱۵ جلسه از سر.

واااای چه عوارض های بدی داشت معده خراب شد موهاش ریخت حالت تهوع داشت به زور براش غذا می ٱوردم تا می خورد، اسطو خودوس دم می کردم تا بخوره یه کم بهتر بشه همش میگفت بذارید من بمیرم خسته شدم

همین روزا بود که دختر دایی جوونم که ۳سال سرطان همه بدنش رو گرفته بود فوت کرد چه ضربه بدی بود.

دکتر برای مامان اسکن از شکم داد به من و مامان  گفتن سالمه که وافعا خوشحال شدیم اما بعد از زایمانم فهمیدم دروغ بوده سلول های ریه و کبد هم سرطانی شده بود دکتر هم شیمی درمانی داد.

روزا می گذشت شکم منم بزرگتر می شد به خاطر فعالیت زیاد کمر درد داشتم دکتر بهم کمربند داد توی مطب همه با مامان هاشون اومده بودن اما من تنها، بغض به گلو بودم  جنسیت بچه م هم معلوم شد خدا بهمون پسر داده بود،

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792