منم کلاسای زایمان طبیعی رو می رفتم بابام تشویقم می مرد می گفت تو قدت بلنده می تونی، منم دوست داشتم زایمان طبیعی کنم که اون لحظه به مامانم دعا کنم تا خدا حاجتمو بده و مامانمو شفا بده.
بابام بهم پول داد گفت خودتون برید سیسمونی بخرید ماه های ٱخرم بود تند تند وسایلمو می خریدم اما اصلا دل خوشی نداشتم همه میگفتن این بچه استرسی میشه اذیت میشه اما دست خودم نبود. میخواستم یه ذره از اون زحمت هاشو جبران کنم من خیلی مامانمو اذیت کرده بودم.
با خودم میگفتم همه حامله میشن میان خونه ماماناشون با هزار جور عشوه و ناز یه لیوان ٱب می خورن اما من چقدر بد موقع حامله شدم حالا من باید از مامانم پرستاری کنم.