2777
2789
عنوان

خاطره های بد دوران حاملگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 4905 بازدید | 78 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم کلاسای زایمان طبیعی رو می رفتم بابام تشویقم می مرد می گفت تو قدت بلنده می تونی، منم دوست داشتم زایمان طبیعی کنم که اون لحظه به مامانم دعا کنم تا خدا حاجتمو بده و مامانمو شفا بده.

بابام بهم پول داد گفت خودتون برید سیسمونی بخرید  ماه های ٱخرم بود تند تند وسایلمو می خریدم اما اصلا دل خوشی نداشتم همه میگفتن این  بچه استرسی میشه اذیت میشه اما دست خودم نبود. میخواستم یه ذره از اون زحمت هاشو جبران کنم من خیلی مامانمو اذیت کرده بودم.

با خودم میگفتم همه حامله میشن میان خونه ماماناشون با هزار جور عشوه و ناز یه لیوان  ٱب می خورن اما من چقدر بد موقع حامله شدم حالا من باید از مامانم پرستاری کنم.

واییی...عزیز من کسی که شیمی درمانی میره تاچند روز پرتو هاش از بدنش خارج میشه و بشدت برا اطرافیان ضرر داره وباید کمتر نزدیک شون رفت مخصوصا باردارها.میگم یکی از علائمی که باعث میشه اینقدر قلب جنین تشکیل نشه همین پرتوهایی هست که کسایی که میرن شیمی درمانی بعدش از بدنشون ساطع میشه وبعدش میان بین مردم.باید سعی کنین اوایل بارداری جمع های خیلی شلوغ نرین که شاید افرادی که شیمی درمانی میکنن اونجا نباشن.

خدا خیلی به شما وپسرت رحم کرده که تو این شرایط بودی

منم کلاسای زایمان طبیعی رو می رفتم بابام تشویقم می مرد می گفت تو قدت بلنده می تونی، منم دوست داشتم ز ...

 الهي خير ببيني از زندگيت چقد خوبي كه از مادرت مراقبت كردي من مامانم سينه هاش كيست داشت خواهر بزرگ ترم نتونست بياد همرامون دكتر من متوجه شدم مامانم انتظار داشت كه خواهرم باشه 

مردني كه اتفاقي باشه بخشي از طبيعيته من ميخوام انتخابي برات بميرم 😍😍😍😂

موقع حامله شدم حالا من باید از مامانم پرستاری کنم. سعی می کردیم روزای که مامان حالش خوبه دور هم جمع بشیم بیرون بریم که حال هممون خوب بشه و مامان روحیه  داشته باشه ۶ ماه رمضان بود از خواب که بیدار شدم لخته خون دیدم خیلی ترسیدم به شوهرم گفتم وقتشه، بیچاره اونم استرس گرفته بود منم شروع به ورزش کردم که دردام شروع بشه از شوهرم و مادرشوهرم خواستم تا خانوادم نفهمن ٱخه اون شب قرار بود برای افطار بیرون برن ، گفتم همش نگران مامان بودن امشب شونو خراب نکنم با من بیمارستان بیان، خلاصه دردام زیاد شد چند بار رفتم زایشگاه و اومدم اما قبولم نمی کردن می گفتن دهانه رحم باز نشده التماس می کردم سزارینم کنید می گفتن نه،

واییی...عزیز من کسی که شیمی درمانی میره تاچند روز پرتو هاش از بدنش خارج میشه و بشدت برا اطرافیان ضرر ...

خدا بخواد بچه بده ميده اين حرفا الكيه 

مردني كه اتفاقي باشه بخشي از طبيعيته من ميخوام انتخابي برات بميرم 😍😍😍😂

، از زایشگاه که داشتم میومدم بیرون روی دست شوهرم غش کردم اونم سوار ماشین شد منو با چه سرعتی زایشگاه خصوصی برد انقدر توی ماشین جیغ زدن، از اون طرف مامانم زنگ می زد میگفت پاشید بیایید شوهرم بهش گفته بود  درد کمر بدی کرده رفته حمام خوابه،



تا رسیدم منو با ویلچر بردن و بستری کردن ماما همراهم اومد واااای دردام وحشتناک بود اصلا فکرش رو هم نمی کردم اینجوری باشه بعد ۳ساعت زایمان کردم یه پسر کوچولو شبیه شوهرم

، از زایشگاه که داشتم میومدم بیرون روی دست شوهرم غش کردم اونم سوار ماشین شد منو با چه سرعتی زایشگاه ...

خدارو شكر😍

ني ني سايت نيس كه مادر شوهر سايته 😑😑😑😦😦
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792