2777
2789
عنوان

تجربه ای ازکیونت و گلدکوئست

287 بازدید | 33 پست

الهی به امید تو❤️

تجربه ای از کیونت و گلدکوئست و ... و یا هراسمی که برای این شرکت های هرمی گذاشتن

سلام بچه ها،یکی از همین شرکت های هرمی حدودا  ۴ماه زندگی خانوادگی مارو دچار چالش کرد،پس بعد از گذراندن این بحران تصمیم گرفتم راجبش  با جزئیات بنویسم که گوشامون تیز بشه که در مواجه باهاشون گول نخوریم ویا اگر کسی درگیر این شرکت ها شد این تاپیک بتونه کمکش کنه بنابراین ممکنه یکم طولانی بشه،چون برخلاف تصور خیلی ها که شرکت هرمی برای سال های قبل بوده و الان نیست یا کسی دیگه گول نمیخوره متاسفانه این شرکت ها با تغییر اسم و روش هنوز سایه ی سیاهشون روی زندگی مردم هستش واز انسان های ساده سو استفاده می کنند و سرمایه زندگی  و عمر و جونیشون  رو نابود میکنن.


💚اسامی ونسبت ها برای اینکه آشنایی پیدا نشه تغییر میدم


قضیه برمیگرده به فکر کنم اواسط آبان ماه ۱۴۰۳ که من از تهران رفتم شهرستان خونه ی پدرو مادرم و هرسری که من میرم خواهرمم میاد که حال و هوامون عوض کنه و یکی دوروز کنارهم باشیم،بنابراین برام سوال نشد که چرا همسرش نیست.

ولی کم کم  می شنیدم که آره علی رفته تهران سرکارو پیش برادرزاده اش، و از اونجایی که خواهرم انسان توداری هستش خیلی مسائل زندگیشو با کسی درمیون نمی ذاره،منم پیگیری نکردم چون میدونستم خواهرم خوشش نمیاد کسی راجب زندگیش ازش بپرسه و دخالت کنه،حس کردم پافشاری بکنم ناراحت میشه وچون علی هم آدم زرنگی بود و وضعشون هم تقریبا خوب بود بیخیال شدم.

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


تااینکه زمزمه های به گوش خواهرم می رسید  که همسرت به ما زنگ میزنه که آره بیایید اینجا، الان میفهمم زندگی یعنی چی؟!حالا هرکسی رو به یک طریقی تلاش می‌کرد ببره،مثلا کسی که کارنداره بیا پیش خودم خیلی کارش خوبه، یا کسی که کارداشته به بهانه اینکه بیا با تور مسافرتی مون بریم بگردیم و...و برای جلب رضایت میگن فقط دوسه دست لباس با خودت بیار،یا مثلاً به یه روحانی تو فامیل گفته بود بیاد برای زائرهایی که میبرن کربلا و مشهد روحانی کاروان بشه،خلاصه هرکدوم به یک روشی، خواهرم اوایل که بهش میگفتن  با همسرش صحبت می کرد و اون همه رو تکذیب می کرد که آره اونا دروغ میگن و خواهرم برحسب اعتماد ۱۵ساله زندگیشون حرف همسرشو قبول داشت.

اوایل که خواهرم با علی صحبت می کرد انکار می کرد و می‌گفت بقیه چشم ندارن خوشبختی مارو ببینن و دروغ میگن من بهشون زنگ میزنم و خواهرم هروقت پول میخواست براش واریز میکرد سری اول ۱۰تومن و ۵ تومان و بعدشم کم کم ۲ تومن ۲ تومن واریز میکرد.

کم کم فهمیدیم زنگ میزنه از کسایی که میدونست بهش قرض میدن پول می گرفت،حالا هرکسی به یه بهانه ای ،مثلاً به کسی که باهاش کارمیکرد گفته بود زنم مریضه بیمارستان بستریه پول لازم و ۴۰تومن ازش قرض گرفته بود،کلا تقریبا ۱۰۰تونسته بود قرض بگیره(اونجا انقدر تحت فشارن و مجبورشون میکنند هرجفنگی ببافند که بتونن پول بگیرن و برای خودشون که امتیازشونو بالا ببرن🫤)،دیگه کم کم تو فامیل پیچید که به همه دروغ میگه  و دیگه کسی بهش پول نداد(شرکت های هرمی باعث میشن اعتبارو شخصیت آدم نابود بشه)

حالا پسرخاله م چه جوری اونجا رفته بود؟علی زنگ زده بود که بیا اینجا کارکن خیلی خوبه،چیه اونجا یه عمر جون میکنیم آخرشم همونی بودیم که هستیم و لیاقت ما بیشتر از این حرفاست،امین میگه بزار ببینم کجاست که  به همه زنگ میزنه  بیایین،از طرفی ام رفیق صمیمی و جیک تو جیکش.. نگرانش بوده،میگه رسیدم آزادی  ۴۰ دقیقه ای منو معطل کردن که آره تو اتوبان تو ترافیک گیرکردیم و فلان،یهو از پشت سرش علی و یک نفر دیگه ظاهرشدن(نگو از همون اول همونجا بودن و می خواستن ببینند کسی با امین هستش یا نه..

می‌گفت الکی منو بردن تهران چرخوندن  و یه شام درست حسابی تو اطلس مال دادن و یکی واسه خودش آیفون گرفت و لباسهای مارک خریدن و دلار همراهشون بوده(برای اینکه مخ بزنن) و بعدم بام تهران،هرمسیری ام که می رفتن یکی میومده باهاش صحبت می‌کرده (روانشناسی،چیزی که مخ راحت زده میشه) مثلاً بام تهران یکی،اطلس مال یکی دیگه...خلاصه انقدر اینو معطل میکنن  تا ساعت ۸ونیم،۹تا  تاریک بشه هوا و هی از کوچه پس کوچه میرفتن  که گیج بشه کجا به کجاست،تا اینکه میرسن جلو در یه خونه ی داغوون قدیمی سه طبقه توی تهران سر،اونجا دو هزاری امین میفته که اینجا شرکت هرمیه(قبلاً یکی از دوستاش رفته بوده درنتیجه اطلاع داشته از وجود همچین چیزایی) این ها اجازه نداشتن باهم حرف بزنن و فقط سرکرده اشون می اومده با اینا حرف میزده  و دوباره همون حرفای انگیزشی و چرت و پرت،کتاب می‌داده بخونن(کتاب های خاص) و تجزیه تحلیلش کنند  و اصلا راجب چیزهای منفی حق نداشتن حرف بزنن و انقدر اینارو مشغول میکردن که اصلا فرصت فکر کردن نداشته باشند ببینن چی به چیه،خلاصه که مغزو شستشو میدن،ولی چون امین که پیش زمینه  از این کارا داشت شروع می‌کنه به دادو بیداد که من می‌خوام برم نمی ذاشتن و این باعث میشه امین نقشه بکشه،و چون شب اول بوده گوشیشو ازش نگرفته بودن که گارد نگیره که آروم آروم مخشو بزنن،امین یواشکی یه پیام میده به دوستش برای اینکه به عنوان خریدار زمین زنگ بزنه و نپرسه چرا؟! و سریع پیامو حذف میکنه،دوستشم زنگ میزنه  که بیا برای زمینت مشتری پیدا شده اونام فک کردن مخ امین رو زدن(امین اینجوری وانمود می‌کرده که رام حرفاشون شده)،اونا اجازه میدان بره زمینه بفروشه و بیاد برای سرمایه گذاری، و از یه در دیگه غیر اون دری که رفتن وارد خونه شدن میارن بیرون و میبرن آزادی ولش میکنن،بخاطر همین امین از مکان خونه اصلا خبرنداشتن و نمیدونست دقیقا کجاست فقط میدونست تو تهران سرِ،ولی جزئیات یادش نبود.

حالا علی چجوری رفته بود تهران؟؟برادرزاده اش سامان  تو تهران واقعا تورلیدر بود و مسافر می بردن اینور و اونور،خودشم می رفت چین و برمی گشت، بعد چند وقت زنگ زد به علی و حال و احوال پرسی و تمام...دوباره دوروز بعد زنگ زد که عمو در چه حالی(کسی که سال تا سال زنگ نمی زد)وسطای صحبت علی بهش میگه تو که زیاد میری مسافرت و اینور اونور میگیردی مارم ببر یه طرفی دنیارو ببینیم،سامان بهش میگه من اصفهانم اومدم تهران هماهنگ میکنم بیای بریم یه سمتی،علی دیگه بیخیال میشه میگه حالا یه حرفی زد و خیلی جدی نگرفتش،تا اینکه چندروز بعد سامان زنگ میزنه که عمو بیا تهران وسیله ام هیچی با خودت نیار فقط دوسه دست لباس( شگردشونه برای جلب اعتماد)این وسط برای علی کار پیش میاد ولی به خواهرم میگه سامان بخاطر من تا تهران اومده زشته بگم نمیام،میرم دوسه روزی میگردم برمی‌گردم و خواهرمم مخالفتی نکرده و گفته عمو و برادرزاده میرن باهم یه چند روزی خوش میگذرونن


نگو سامان خودش یک ساله از تور مسافرتی که میبردن اومده بیرون و گیر شرکت هرمی افتاده و خانوادش خبر ندارن،خود سامانم فک کنم توسط دوستش رفته بود شرکت هرمی و برای اینکه پول ببره و اونجا امتیاز بخره به بهانه درس خواندن و اجاره خونه از باباش پول میگیره، کم کم باباش اعتراف کرد که یکی از آپارتمان هاشو فروخته و پولشو داده به سامان،تا قبل اینکه علی بره نمی دونست پسرش گیرشرکت هرمی افتاده و یا شایدم میدونست و براش مهم نبود،دقیق نمی‌دونم

حالا اون دوسه روزی که گفته بودن برای گردش شد یه هفته(اون یک هفته کامل شستشوی مغزی می دادن )،بعد یک هفته علی اومد شهرستان  و گفت کارپیدا کردم،رانندگی برای تورهای مسافرتی که ماشین از خودمون باشه درآمد خیلی خوبی داره،برای همین یه خونه ی کوچیک که برای سرمایه بود(خونه ای که زندگی میکردن نبود) و ماشین زیرپا و پول نقد و طلا رو دوسه روزه تبدیل به پول کرد و رفت(زیر قیمت).قرار بود اگه کارش خوب بود خونه زندگی و هرچی شهرستان دارن بفروشن برن تهران برای یه رویای بزرگتر🫤

خواهرم که متوجه شد  همسرش واقعا تو شرکت هرمی گیر افتاده و از اونطرفم زنگ میزنه به این و اون و دونه دونه زمین و خونه و... می خواد زیر قیمت بفروشه با یه وکیل صحبت کرد  و مهریه رو گذاشت اجرا و اموال رو توقیف کرد و حساب های علی رو مسدود کرد تا هرجوری شده بتونه همسرشو بکشونه شهرستان

همسرش قبلاً هردوسه روزی زنگ می زد بعدش  شده بود هر۱۰روز یک بار اونم یه تایم مشخص  و تماس کسی رو هم جواب نمیداد،به محض اینکه حسابا مسدود شده بود به مامانش زنگ زده بود به خواهرموو خانواده ی خودش داداشاش و خواهرش که  پی ببرِ کی حسابشو بسته ولی خواهرم اصلا به روی خودش نیاورد که من حساباتو مسدود کردم،تا اینکه اونا برده بودن بانک و بعدم کافینت و متوجه شده بودن بخاطر مهریه مسدود شده  و دیگه نمیتونه کاری انجام بده،یکم اینور اونور زده بود دید خواهرم حساب رو باز نمیکنه یه بار با دعوا و یه بار بازبون مهربونی که مثلاً مخ خواهرمو بزنه، حتی به خواهرم گفته بود برات ماشین میگیرم بیا تهران ببین کارمو🫤ولی به کسی نگو میرم تهران...خواهرم خانواده ی خودشو و همسرشو در جریان میذاشت که آره این حرف هارو بهم میگه و هردو خانواده متفق القول گفتن غلط کرده


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792