2777
2789
عنوان

تجربه ای ازکیونت و گلدکوئست

| مشاهده متن کامل بحث + 318 بازدید | 33 پست

خواهرم  می دید هرسری که زنگ میزنه یه اراجیفی سرهم می‌کنه که مخ بزنه برای اینکه حساب هارو باز کنه خواهرم بلاکش می‌کنه و توی تماس هاش  می دید که مثلاً چندبار در طول روز زنگ میزنه کسی که هردو هفته یک بار به زور اونم تایم خاصی از شب زنگ میزد و از اون طرفم زنگ میزد به هرکسی که از راه می رسید فحش میداد که شما به همسرم گفتین منو بلاک کنه

تو همین گیرو دار به یکی از داداشاش که کرج زندگی می‌کنه زنگ میزد که آره بیا،چیه میری شرکت هشتت همیشه گِروی نُهت هستش( میگم که هرکسی رو به یک طریقی می کشیدن اونجا، یعنی رفتنت با خودت بود و فقط کافی بود گول بخوری حداقل دو سه روز نگه میدارن برای شستشوی مغزی بعدم دیگه میدونستن بره حتما با پول میاد...این داداشش برای اینکه جای اونا رو پیدا کنه خودشو مشتاق نشون میده که میام ولی اونا شک میکنند و می پیچونن،یه بار میگن بهت خبر میدیم،یه بار میگفتن شنبه بیا دوباره کنسل میکنن و خلاصه کلا بهش شک داشتن برای همین احتیاط می کردند و باهاش قرار نمی ذاشتن.

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تا اینکه خبر رسید یکی از پسرهای محله مون زنگ زده به داداش بزرگترِ علی  که آره من رفتم اونجا و جاشون  رو بلدم،اگر می‌خواین بریم بهتون نشون بدم کجا هستن،حالا قضیه از این قراره که این پسرو هم میکشونن اونجا و مخ اینم میزنن  اینم پامیشه بیاد شهرمون ماشینو بفروشه و پول رو ببره،چون خانواده اش قضیه ی علی رو شنیده بودن مانع میشن ،میلاد هم  بعد یکی دوهفته که از این فضا دورمیشه عقلش میاد سرجاش  و می‌فهمه چه بلایی از سرش رفع شده (از اونجایی که میلاد مخش رو زده بودن خیلی سخت نمیگیرند  که شک نکنه و بره ماشینشو بفروشه بیاد،پسره هم واقعا می‌خواسته همین کارو بکنه که خانواده مانع میشن)

میلاد خونه رو به داداشای علی نشون  میده، حدودا یکی دو هفته طول می‌کشه تا همه هماهنگ بشن و حدوداً ۱۰،۱۵نفری میرن  جلو خونه و هرچی زنگ میزنن  اونا از ترس جواب نمیدنو صاحب خونه ام می‌گفته اجازه نمیدم دررو بشکونین،از همسایه آمار گرفتن گفته اینا ۵،۶تا دانشجو هستن درصورتیکه حدوداً ۱۲تا ۱۵ نفر اونجا بودن ولی کفشارو میبردن تو خونه که کسی متوجه نشه چند نفر هستن و اینجا خونه ی تیمی هستش و به اصطلاح خودشون به اون خونه آفیس میگفتن🫤

یکی از کسایی که رفته بود جلو درخونه می گفت دونه دونه می اومدن پشت در که آره اینو می‌شناسی می‌گفته نه نفر بعدی رو می‌آورند از چشمی نگاه کنه(صداشون بیرون می اومده) اونا از ترس چراغ هارو خاموش میکنن پرده هاروهم می کشند و صداشونم درنمی‌آید تا اینکه اینا میرن دنبال پلیس ولی پلیس میگه وقتی حکمی نداریم نمی‌تونیم کاری بکنیم  و طرف با رضایت خودش رفته🫤

چندروز قبل هم یک مادرو دختر تو همون کوچه ها دنبال پسرشون می گشتند،همسایه می‌گفت من نمی‌دونستم اینا شرکت هرمی هستند،چون بهش گفته بودن ما ۵تا دانشجوییم،تازه چندبارم بخاطر صدای آهنگ و اینا رفتم جلو در ازم معذرت خواهی کردن،منم گفتم جوونن دیگه،پسرخاله ام  که رفته بود و اومده بود به ما خبرداد که کجاست می‌گفت  یک چهارم نون لواش با سرسوزن پنیر میدادن  و بعدم بابتش  یه عالمه شکرگذاری و دعا میکردن  که مثلاً یادتون بمونه از کجا به کجا رسیدیم(شستشوی مغزی)،خلاصه آهنگ برای روحیه وقبل خواب و موسیقی بی‌کلام و خواندن یک سری کتاب خاص مثل موش پنیر رابرد،یه همچین چیزی و ...یه سری کتاب که من الان یادم رفته  و نوشتن جزوه از آرزوها و لیاقت هاشون،خلاصه که روانشناس دارن رو مخشون قشنگ کارمیکنن،گوشیارو هم ازشون میگیرن، دیدن تلوزیونم ممنوعه و گوشی هام دست بالاسریشونه که تویه اتاقه و اونجا با نظارت بالاسری برای زنگ زدن به بقیه برای اینکه بکشونن تهران دستشون میدادن  و هرپیام و زنگی که میزدن اگر به صلاح بود بالاسریه بهشون می‌داده و پیام های دیگه از نصیحت بقیه اینارو حذف می کرده که صاحب گوشی نبینه،درواقع حکم فیلترو دارن ،خواهرم می‌گفت همیشه موقعه ی صحبت با علی صدای یکی می اومد که اینو بگو و اونو بگو...حتی خواهرم راجب کیونت و شرکت هرمی براش مطلب می‌فرستاد ولی اونا بدون اینکه طرف ببینه پاک میکردند...

خب رسیدیم به جایی که اینا در رو باز نمیکنن از اونطرفم هم علی زنگ میزنه به داداشاش که به شما هیچ ربطی ندارد و فحش که برید پی کارتون، اینان میبینن نمیتونن کاری بکنند میان شهرمون،ولی قبل اومدن داداش بزرگه علی پول میده به همسایه که اگر خبری شد بهش اطلاع بدن،همون شب همسایه زنگ زد که اینا از اینجا جمع کردن و رفتن.فرداش همسایه روبرویی خواهرم میاد جلو در که علی بهم زنگ زده میگه گوشی خانومم خاموشه بگو بهم زنگ بزنه(نگفته بود بلاکم)خواهرم از اینکه این همه آدم بخاطرش رفتن تا تهران و آخرم به همه فحش داده نیومده از بلاکی در نیاورد و گفت لابد میخواد دوباره اراجیف ببافه،دوباره فرداش همسایه پایینی اومد و همینو گفت ولی خواهرم همچنان از بلاکی در  نیاورد..دو روز بعد علی اومد خونه..😐نگو اونا این همه آدم که میرن جلو در خونه می ترسند خونه لو بره و یا هرچی علی رو  میفرستن شهرستان و خودشونم فلنگومیبندن.


دوسه روز اول که اومده بود می گفت می خوام برگردم که دیگه داداشاو دوستا و فامیلا انقدر دورشو گرفتن و باهاش حرف زدن و بعد یکی دوهفته تازه متوجه شد چه کلاه گشادی سرش رفته،خواهرم می‌گفت اون تایمی که تازه فهمیده بود چه کلاهی سرش رفته شبا قبل خواب می گفته قلبم درد می‌کنه و نمیتونم بخوابم،هنوزم حس ناراحتیه باهاشه و اذیت میشه ولی خب براش تجربه شد که هیچ وقت پول مفت به دست نمیاد

کسی سوالی چیزی راجب کیونت داره بپرسه،تا جایی که اطلاع داشته باشم راهنمایی میکنم.. برای ما این قضیه ۴ماه طول کشید ولی خیلیا یک سال و دوسال و پیشتر هستش که اونجان و هنوز نفهمیدن چه بلایی سرشون اومده،(گاهی اوقات گروگانم میگیرن و از خانواده پول میچاپن)علی می‌گفت طرف ۵۰سالشه خونه فروخته بود خانواده خبرنداشتن متاسفانه.. اینم بگم اینکه تو اون خونه چون زنجیروار همو میبرن،تو خونه ای که اینا بودن ۹۰ درصدشون برای شهرستان ما بودن و  مثل اینکه از این خونه تیمی سمت تهران سر زیادن...تمام🖐🏻

چه فرقه بازی شده!!!!!!!!البته ادم ساده و گیج و طماع اینجا هم گیر نیفته جای دیگه گیر میفته

اینا فقط دنبال ترکیب ساده+طماع هستن 

کاش میشد از مردگان پرسید : آیا بالاخره رنج پایان یافت؟ 

یه دوستمم سال ۹۸ بمن میگفت برو از فامیلت از کسی ۱۰ میلیون بگیر😒

همکارام روزی ۱ میلیارد در میارن

جون شوهر عمت لایک نکن🔫😐👌🏻. سعی کن وقتی با من صحبت میکنی مودب باشی🥰 چون بعدش پشیمون میشی بالام جان⛓

چقدر عجیب و ترسناکتاحالا نشنیده بودم همچین چیزی

متاسفانه واقعیت داره،برای ما خواست خدا بود تونستیم زود ردشو بزنیم متاسفانه یک عده یکی دوساله هستن و مثل زالو خونشونو میمکن بعدم پرتش میکنن بیرون(تا جایی که بتونن از خانواده اش ام  اخاذی میکنن )تازه اگر بلایی سرش نیارن

چه فرقه بازی شده!!!!!!!!البته ادم ساده و گیج و طماع اینجا هم گیر نیفته جای دیگه گیر میفتهاینا فقط دن ...

بله متاسفانه طمع خیلی بده

همسر خواهرم وضع مالی خیلی خوبی داشت نمی‌دونم چرا همچین شد(البته خیلی رو مخ کارمیکنن)،وقتی اومد می‌گفت تازمانی که اونجا بودم مثل برده بودم خودم قدرت فکر کردن نداشتم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته