تو یه کار خیر تو زندگی کردی که خدا نزاشت روزگارت سیاه بشه مال من بچه های خواهرش پرش کرده بودن منو تو انباری تو عید سه روز زندانی کرده بود گذاشته بود از خونه رفته بود چرا؟چون خواهر زاده اش اومد گفت آره اگه ما هم تهران بودیم کار پیدا میکردیم تو گناباد کار نیست
منو زندانی کرده بود که باید برادرت خونه ات رو خالی کنه خواهر من بره بشینه تا بچه هاش بتونن کار پیدا کنن خونه ای که از دوران مجردی خریده بودم
آخرش هم مرتیکه هرزه با دختر عموی مطلقه اش فرار کرد رفت مالزی غیابی طلاق گرفتم ۴۴ گرم طلای دوران مجردیم و یه ساعت طلا و یه مک بوک پرو رو ازم دزدید رفت