اسم من پگاه مهدویه یه دختر ۲۸ ساله که فقدر عاشق شد اونم عاشق کسی که مرد زندگیشه نه!بلکه پسر مامانشه
بذارین بگم براتون جمعه هفته پیش مادرشوهرم وقتی که میدونست من ماه اخرامه برداشت کل فامیلو آورد خونهی ما جمعه شب سر اینکه چرا مرغ سرد شده گذاشته جلوی من شروع کرد به غر زدن
گفتم مامانجون من حالم خوب نیست میخوای گرمش کنم؟
وای فقدر همینو گفتم بلند شد با کف دست زد تو گوشم تلو تلو خوردم با شکم حامله کل شکمم تیر کشید
اومد بالا سرم گفت خدا ازت اون بچه رو بگیره تو لیاقت مادر شدن نداری پسر منو گول زدی با شکمت
و شوهرم؟مردی که عاشقش شده بودم؟
فقط نشست روی مبل و سیباش رو گاز زد و گفت
خب توهم دهن نگه نمیداری پگاه همیشه یه چیزی میگی که مامان حرصی شه
اون شب گریه نکردم یه چیزی تو دلم مرد ولی خداروشکر طفل توی شکمم رو خدا نگه داشت