همین الان تو آشپزخونه بودم میخواستم شربت درست کنم
بازم بچه های گوه به دهن عوضی اومدن اون توپ پر از گل رو کوبید به پنجره آشپزخونه اونم شکست جیغ زدم لیز خوردم افتادم یه شیشه رفت تو دستم همه جا خون ریخته
زودی رفتم تو کوچه دنبالشون دویدم هزار تا فحش هم دادم الان تموم آشپزخونه گِل و شیشه ست
خدا لعنتشون کنه بی پدر مادرا رو عوضیا به خدا نهمین باره اینجوری میکنن عنترا هشت بار اون شیشه رو عوض کردیم
مامان باباشون گوه خودشون خوردن بچه هاشون رو میارن دم در خونه ما بازی کنن به جای اینکه بچه های رودار رو تربیت کنن میارنشون اینجا صبح تا شب در و پنجره بشکنن