تو تاکسی نشیته بودم ی اقایی بعد من سوار شد و شروع کرد هی به بینی کشیدن و عطسه و ... گفتم چه بیشعوره خب ی ماسک میزدی بینیمو با شالم گرفتم و شیشه رو دادم پایین. ی مقدار جلوتر یکی پیاده شد گفتم ای بابا کاش این پیاده شه حالمونو بهم زد. بعد جلوتر من پیاده شدم و رفتم صدام کرد دیدم گوشیم افتاده کف خیابون تو بارون بیچاره برداشت اومد دنبال من. کلی خجالت کشیدم از دیدگاهم و با خودم دارم فکر میکنم منی که هرگز گوشیم رو رو پام نمیذارم اگه اون پیاده شده بود کی میخواست متوجه گوشی من تو اون تاریکی و بارون بشه.
خدایا شکرت برلی لطفهای بی هنگام