مامانم بعد مدت ها یادی از من کردم(تازه عروسم)
اینا شهرستانن من مشهد
الان یک هفته اینجاست همون اول که رسید خدا خیرش بده همه کارامو کرد
یعنی الان کلی این هفت روز وسایل منو مرتب وجمع وجور میکرد خونم تمیز بود ولی نامرتب وسایل اندازی همرو جمع وجور کرد ببریم بالا واقعا دستش درد نکنه دستش میبوسم
اما یه اخلاق بدی که داری اینکه یه کوچولو دخالت میکنه مثلا میگه اینکارو بکنید نکنید کجا برید بیاین چی بخورید
هم خودش هم خواهرش که اومده بود خونمون (خالم)
میگفت چرا اینجا زندگی میکنید بیاین شهرستان آخه شغل شوهرم من اینجاست اصلا خیلی زشته تعیین تکلیف کر ن
یا مادر بز رگم میگفت چرا اینجا خونه گرفتید احمد ابادیم
میگفت بیاین جا خونه خاله حالا کجاست پنجتن
میگفت اینجا خیلی دور و فلان
یا مامان صبح که خواب بودیم یهو اومد تو گفت بیدار شید دیگه چقدر میخوابید
حالا میگه از قبل خیلی صداتون زدم بیدار نشدید دیگه اومدم تو
یا اینکه به شوهرم میگه شیفت شب نرو بیاین شهرستان چیکار کنی چیکار نکنید
حقیقتش شوهرم امروز گله کرد گفت این دخالت بیجاست یعنی چی شیفت شب نرو شغلتو عوض کن از اینجا برید خونتونو
گفت مامانتو توجیح کن دیگه این حرفارو نزنه آخه درمورد تنهایی من وشغل همسرم مامانم زیاد به شوهرم گفته
اینی هم که بدون در زدن اومده تو
میگه شوهرم من رو حریم خصوصی خیلی حساسم
حالا من چجوری اینارو به مامانم بدون فردا هم دارن میرن
این چند روزی هم که اینجا بودن بهشون خوش گذشت همه جاها و بردیم دورشون دادیم واقعا خوب بود
اصلا نمیدونم بگم خب خیلی ناراحت میشم
بگم دخالت نکن بعد اون همه کارای منو کرده حتی آشپزی هم این چند روز کع مهمونم داشتم با مادرم بود
اون قلبش ازردست نمیخوام ناراحت بشه
اصلا نمیدونم چیکار کنم شوهرم هم حق میگه هم ناحق