ما باهم بیرون بودیم دوس پسرش زنگ زد منم همونجاهام بیا پیشم گفتم باشه من صبر میکنم نیم ساعته بیا خیلی هم اروم ریلکس بودم ساعت هفت رفت
ساعت هفت و چهل دیقه بهش زنگ زدم میگه من اونورم الان میام ساعت هشت زنگ زدم میگع بمون اومدم دو دیقه دیگه اونجام بعد دیگه گوشیمو جواب نداد ک نداد من سی بار بهش زنگ زدم تا ساعت ۹ونیم شب من و الاف گذاشته بود وسط خیابون تو ماشین بودم ولی خیابون خلوت شده بود دیگه خوابمم گرفته بود
ب مامانم گفتم زنگ بزن ب پسره بگو اگه نمیان من برم
چون من با پسره قبلا دعوا کردم خودم زنگ نزدم
دیدم ابجیم تند تند زنگ میزنه نه نرو اگه تنها بدون ماشین برم خونه بابا منو میکشوعو فلان مهمونم داشتیم گفتم منو سر کار گذاشتی الان میرم همه چیو ب بابا میگم هم میرم در خونه پسره همه چیو ب باباش میگم باباش خیلییی حساسه (خواسگار خواهرمه باباش مامانش راضی نیستن )
ابجیم گریه کنان هی زنگ میزد من جواب ندادم دلم خنک شد ب من دروغ گفت بار اولشم نبود
بهش گفتم من خواهر دروغ گو نمیخوام دیگه تو خونه بابا باشی من پامو اونجا نمیزارم