۱۵ سالم بود یه پسر و دیدم به نام امین💗 داخل کتابخونه مرکزی بودیم ، من برایم صحبت با دوستم رفته بودم اونجا امین داشت کتاب میخوند ، اولش که دیدیم واقعا تعجب کردم چون پسرا تو اون دوره زمونه خیلی اهل اینجور چیزا نبودن ، پشتش به من بود و وقتی برگشت بهم خیره شد و با چشمای آبیش نگام کزد ، اونموقع در حد یه خوش اومدن ساده بود تا سال بعدش که رفتیم مشهد ، هستی. باقیش رو بزارم؟