2777
2789
عنوان

داستان نامزدی من

261 بازدید | 27 پست

۱۵ سالم بود یه پسر و دیدم به نام امین💗 داخل کتابخونه مرکزی بودیم ، من برایم صحبت با دوستم رفته بودم اونجا امین داشت کتاب میخوند ، اولش که دیدیم واقعا تعجب کردم چون پسرا تو اون دوره زمونه خیلی اهل اینجور چیزا نبودن ، پشتش به من بود و وقتی برگشت بهم خیره شد و با چشمای آبیش نگام کزد ، اونموقع در حد یه خوش اومدن ساده بود تا سال بعدش که رفتیم مشهد ، هستی. باقیش رو بزارم؟

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

یک سال بعدش زمانی که ۱۶ ساله بودم امین رو توی مشهد دیدم ، هردومون برای مسافرت رفته بودیم ، من دختری نبودم که اهل رابطه و اینجور چیزا باشه از لحاظ عقلی به بلوغ رسیده بودم . اونروز تو هتل خوابیده بودن و من و برادرم آخر شبی رفتیم حرم ، برگشتنی ما قرار گذاشتیم تو یه قسمت از حرم همو ببینیم چون زنونه مردونه بود ولی برادرم اونجا نبود 

من باهاش تماس گرفتم و آدرس یه خیابون رو داد ولی صداش خیلی خش خش داشت ، خلاصه رفتم خیابون ساعت حدودای ۳ شب بود و دیدم یه گروه از پسرا دارن میان سمت من ، من واقعا ترسیده بودم ، نگو بردارم گوشیشو دزدیده بودن و افتاده بود دست اینا

من باهاش تماس گرفتم و آدرس یه خیابون رو داد ولی صداش خیلی خش خش داشت ، خلاصه رفتم خیابون ساعت حدودای ...

واییییییی😱😱😱

الان امین سوپر من میشه نجاتت میده؟

چشمت آتش فشان ماه شب آسمان دگر از من گذشت با دگران یار بمان

برداش پدرم برای تشکر خانوادشون و خودش و دعوت کرد یه رستوران مشهدی ، اونموقع امین ۲۱ سالش بود ، والی برخلاف خودش ، برادرش خیلی دختر باز و ناجور بود ، خانوادشون مذهبی نبودن ولی محترم بودن.

میخواستم فرار کنم ولی خیلی ترسیده بودم ، همون لحظه بود که دیدم پسرایی که داشتن میومدن سمتم ازم فاصله گرفتن و راهشون رو کج‌کزدن ، نگو امین آقا پشت سر من ایستاده بود ، از همونموقع فهمیدم اینا اتفاقی نبودن ، امین با برادرم سر همون دزدی کوشی آشنا شده بود و اومدن پیش من

برداش پدرم برای تشکر خانوادشون و خودش و دعوت کرد یه رستوران مشهدی ، اونموقع امین ۲۱ سالش بود ، والی ...

خوب از گوشی به بعد که امین نجاتت داد رو نگفتی که 

یهو پریدی سر تشکر

چشمت آتش فشان ماه شب آسمان دگر از من گذشت با دگران یار بمان
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792