براش قبلا هم تاپیک زدم اما منتشر نشد
من خانواده پدریم( مادر بزرگم) افتخارش اینه دختراشو تو دوازده سالگی داده به مردی که ده پونزده سال از دخترش بزرگتره و همه شون به جز یکی مردن( بهتر بگیم دق کردن)
الان گیر داده به من
فک کن من موهام خیلی کوتاهه از پسرام کوتاه تره و هر ماه دو بار کوتاه میکنم
هر وقت منو میبینه اینجوریه که
شوهرت مو بلند دوست داره. باید موهاتو بلند کنی. پیش من بودی سریع شوهرت میدادم. شوهرت ادمت میکنه
و منم همیشه جوابشو دادم اما ولم نمیکنه خسته شدم
هی میگه داری میترشی و شوهر کنو
هر جا میره هی میخواد منو معرفی کنه
به خدا من کم خواستگارم ندارم شمارش از دستم در رفته
یه بار که مامانمم جواب رد داده بود به خواستگار بهشگفته بود
یعنی خودشو کشت که چرا جواب رد دادی
ولمون نمیکنه