من موهامو و ابروهامو رنگ روشن  زدم
امروز جایی رفتیم  من فقط یه رژ زده بودم ..
صابخ نه گفت چقدر فرق کردی مثل خارجیا شدی خیلی فرق کردی ...
بعد خارشوهرم بهم نگاه کرد گفت خیلی زشت شدی یه سورمه هم تو چشات نکشیدی( خیلی ادعای شیک پوشیو بروزی میکنه ولی خوب اخرش دهاتیه) من محل ندادم دوباره صابخونه گفت نه مثه المانیا شدی  موهاتو و ابروهاتو روشن کردی خیلی مثل المانیا شدی بازاومد بغلم نشست گفت خیلی زشت شدی ارایش نکردی منم جلو اینهمه ادم که بودم نخواستم چیزی بگم بهش ... بعدم دیگه محلش ندادم اینمه بگم  خیلی دلسوزه ولی تیکه هم زیاد میپرونه ...شوهرمم میگه از رو دلسوزیه نمیفهمه چی بگه 
که من یه بار همشونو شستم ...
خلاصه شوهر اومد و رفتیم بهش گفتم به نظرت فلانی که از من تعریف کرد  راست میگفت یا مسخره میکرد شوهرمم گفت اینی که  دیدی رکه اگه زیبا نبودی که اینجوری نمیگفت ... منم خیلی خوشحال شدم به همین خاطر هیچیم به شوهرم درمورد حرف خواهرش نگفتم... گفتم اون در مقابل این تعریفا جواب خودشو گرفته ...
ولی خوب از وقتی اومدم خونه خیلی اعصابم خورده فقط هی با خودم میگم اینی که اینجوره خدا ایشاا یکی عین خودش سر راه دخترش بزاره بفهمه دهن باز کردن هنر نیست    ...
چیکار کنم عصبانیتم فروکش کنه