اصلا حس خوبی ندارم هیچوقت باهاشون راحت نبودم هیچوقت اون تصوری که از مادربزرگ داشتم تو ذهنم نبودن ولی الان یهو دلم تنگ شد براشون یهو حس کردم کاش بودن وقتی مبلیو که روش مینشستن یا لباساشون یا قرآنشونو میبینم یا وقتی وارد خونشون میشم انگار روبه روم نشستن