من دقیقا یکساله که با نامزدم هستم ۶ ماه اشنا شدیم ۶ ماهیم هست که صیغه کردیم نشون آوردن، من خودم چادریم و نامزدم طلبه ست، اما خانواده هامون متفاوتن با خودمون، من بخاطر عقاید خودش انتخابش کردم، اما از روز اول نامزدیم هرروز متوجه یه دروغش شدم و به مرور که رفتم خونشون و اومدم متوجه یسری مسائل شدم، اینکه تمام خاندانشون مطلقه هستن غیر از پدر مادر خودش، اینکه خاله هاش هرکدوم خونه مجردی دارن و خیلی معذرت میخوام بساط...به راهه و اینا براشون مهم نیست، باز گفتم بمن ربطی نداره، دوتا خواهر شوهر متولد ۸۵ و ۸۶ دارم که به مرور متوجه رفت و امدای پسرای غریبه تو خونشون شدم که علنن میان خونه و اینا با نیم تنه و.. حتی شبا هم میرن و نمیان خونه، برام تعجب اور بود پدرشوهرم و شوهرم چرا چیزی نمیگن تا اینکه عید شد دیدم اون دوتا با چند تا پسر رفتن شمال لب دریا با عرق و استوری گذاشتن، به شوهرم گفتم سرم داد و بیداد کرد به تو چه که خواهرای من شب کجا میخوابن یا مشروب میخورن چرا گوه خوری میکنی، من تعجب کردم از این داد زدناش، چند وقتم بود عقدمونو عقب مینداختن بی دلیل و نسبت بهم بی توجه شده بود، تهش گفت خانوادم از سبک تو خوششون نمیاد به شرطی عقدت میکنم که مهریتو ببخشی، منم گفتم اینکارو نمیکنم برو از زندگیم بیرون، اما باز برگشت التماس و قبول کرد، الان باز چند وقت بود سر این بی غیرتیاش دعوامون میشد دیدم باز بی دلیل زنگ میزنم جوابمو نمیده منو میپیچونه سه ماهه نمیاد منو ببینه، برام عیدی نیاوردن خونمون نیومدن، با داد و دعوا امشب دوتا لباس داره برام میاره ولی دیشب گفت که خانوادم ناراضین و نمیخوانت، اما بچها خانواده منم مذهبی نیستن ولی چارچوب دارن شوهرم خیلی بی غیرته بمن میگه برو سرکار من ندارم خرجتو بدم عروسی بگیرم برات، الان میگه بیا بابامو راضی کن گفتم معمولا دختر شرط میزاره نه پسر، حقیقتش از چشمم افتاده خیلی تو این ۶ ماه اذیتم کردن هم خودش هم خانواده ی بی بندو بارش
الان امشب دلم میخواد وسط جمع بگم نمیخوام
اما از آبرو و خانوادم میترسم چون انتخاب خودم بوده
تروخدا بگید من چیکار کنم، اینکه شوهرم بی غیرته و شبا خواهراشو میفرسته خونه پسرا زنگم به طرف میزنه ک خوش بگذره بهتون، این مسئله ی کم اهمیتیه یا نه؟ تروخدا کمکم کنید من کسی رو ندارم بهش دردمو بگم😔😔❤️🩹