بعد مامانم سر همین حرفاس ازش طلاق گرفته دست بزن نداشت از وقتی رفته روانشناسی خونده میگه من میزنم کتک میدونم که میزنم بعد هی سر اینکه خرجیمو میده منت میزاره و میگه لی من هیچی آخه خرج دختر مجرد رو باباش نده کی بده بعد میگه دوستپسر نداشته باش من که دوستپسر ندارم بدم میاد از این چیزا ولی خب مثلا شوهری که بدش میاد بره زنش کار بهش خرجی میده ولی پدر من خرجی رو با منت میده
خودش میگه دروغگویی خیلی هرچی میگی دروغه و همه کارات دسیسه وای دوستام مدیر مدسه معلما حتی همسایه ها هم میگن فوق العاده خیلی خیلی خوش قلب و مهربونی و ساکت اصلا کاری به کسی نداری ولی بابام خیلی میگه تو داری برام پاپوش درست میکنی فکر میکنه همه دنیا دارن برای اقای مشاوره به یه مدرک 120 ساعته دسیسه میچینن
مامانم مبخواد ازدواج کنه بره میگه باهام بیا ولی 2 دلم بمونم پیش بابام حرفاش برام دیگه یه قرونم ارزش نداره اولاش ناراحت میشدم وای بعدش نه برم با مامانم یه سهر دیگه پیش یه مرد غریبه تو یه خونه دیگه یا بمونم همینجا
مامانم خیلی خیلی دوسم داره تاقط اخم کردنمم نداره چه برسه ناراحتم کنه ولی خب شوهرش چی اگه دست بزن داست چی اون دیگه به مرد غریبس پدر بزرگ مادریم و 2 تا دایی هام مردن بقیش خاله هامن خیلی خیلی آدمای خوبین بچه های خاله هام خیلی خوب دختر خاله پسر خاله هام ولی عمه هم به معنای واقعی سلیطه حالا بابام آخه هی میزد تو یر مامانم که نه داداش داری نه بابا که بیان سراغتو بگیرن اینجا بزنم بکشمتم باز کسی تیست زن که نمیتونه پیگیرت بشه یا چیزی بفهمه بیاد بزنه مردی پشتت نیست میترسم برم شوهر مامانم همینا رو بهش بگه