سلام عزیزان نمایش روزه هاتون قبول باشه
من خیلی وقته فهمیدم منو شوهرم اصلا به درد هم نمیخوریم. تقاضای طلاق دادم و فقط نامه مشاوره مونده بگیرم و ببرم دادگستری
توی تاپیکهای قبیلیم هم یچیزایی از زندگیم نوشتم
اومدم خونه دخترمو خوابوندم بشینم دعا بخونم از راه اومده که بدو بیا تمکین کن منم گفتم امشب اصلا حرمت نگه دار و شب شهادت امیرالمومنین هست
شروع کرد به دری دری گفتن. گفت باشه پس نمیدی؟
منم گفتم آره امشب اصصصلا
میخواستم بشینم جوشن بخونم که اعصابمو ریخت بهم
نمیدونم چیکار کنم
یجورایی احساس گناه میکنم و نمیدونم چیکار کنم
خب آخه من چه گناهی کردم تو افتادی تو کاسه ام و بدبخت شدم
نمیخوامت و میخوام جدا بشم
حتی استرداد جهیزیه هم دادم و افتاد توی تعطیلات و ان شاالله هفته بعد جواب بیاد و جمع کنم برم خونه پدرم
زورکی دارم باهاش زندگی میکنم و خسته شدم
بخدا ۵سال پیش که زنش شدم ۶۰ کیلو بودم و فرشته بودم بسکه خوشگل بودم و نزدیک ۵۰۰ تا خواستگار داشتم
حالا پیر شدم و وزنم شده ۵۰ کیلو و پژمرده شدم🥺😔
کسی هست بیاد یکم باهام درد دل کنیم سبک بشم😭
یخ بغض سنگین نشسته گوشه گلوم و نمیخواد راحتم کنه....😭