2777
2789
عنوان

یه نظری ازتون میخوام

47 بازدید | 3 پست

قراره یه داستان کوتاه درمورد یکی تز شهر های ایران بنویسیم گروهی هست


گروه من هم که خدارشکر همه نویسنده هستند 


بعد قرار شد کل داستان رو من بنویسم 

میخوام درمورد مردی بنویسم که همه ی اطرافیانش مردند

و این نویسنده هست

سفر میکنه به کیش

اسم مرده هم فراز هست

و وقتی داشت درمورد کشتی یونانی به نوعی که خودش مینویسه داستانش رو می نوشت 

خانمی رو میبینه مه داره از کشتی یونانی نقاشی میکنه 

و اینها با هم دوست میشن و اینا


بعد مرده میاد وقتی مه کتابش تموم شد میاد نقاشی هایی رو که خانمه نوشته رو توی کتابش میگذره و چاپش میکنه

و کتابش انقدری معروف میشه


بعد این دو باهم دیگه ازدواج می‌کنند و صاحب فرزند میشن 

ایده ام اینه❤️


خوبه؟

تیکه اول داستانم:

فراز در نور کم‌رمق صبحگاهی، شبیه به عقابی که برای شکار از آسمان برفی پایین می‌آید، چمدان‌اش را از کف زمین برداشت. صدای قدم‌هایش در راهروی قدیمی خانه مثل طنین ضربان قلبی بود که آرام‌آرام تندتر می‌شد. دیوارهای زردرنگ خانه به مانند برگ‌های پاییزی در نور کم‌رنگ خورشید می‌درخشیدند. او تصمیم گرفته بود به کیش سفر کند، جزیره‌ای که همچون گوهری درخشنده در دل دریای خلیج فارس می‌تابید و مثل رؤیایی بود که در مه صبحگاهی پنهان شده است."

فراز نگاه دیگری به خانه انداخت. با هر قدمی که برمی‌داشت، انگار که سنگینی خاطرات گذشته بر دوشش افزوده می‌شد. بوی چای تازه و نان گرم هنوز در هوای خانه پیچیده بود و صدای پرندگان که در باغچه کوچک پشت خانه آواز می‌خواندند، همچون نغمه‌ای از بهشت بود.

چمدان را کنار در گذاشت و به اتاق قدیمی پدرش رفت. اتاقی که دیوارهای آن با عکس‌های قدیمی و قاب‌های چوبی تزئین شده بود. قاب‌های قدیمی که همچون نگهبانانی خاموش، داستان‌های زیادی از نسل‌های گذشته در سینه داشتند. نگاهی به عکس پدربزرگش انداخت، مردی که با دست‌های سخت و نگاه مهربان‌اش، همیشه الگوی او بود.

پشت میز چوبی نشسته و دفترچه خاطرات قدیمی را باز کرد. صفحاتی که با دقت و عشق نوشته شده بودند، پر از داستان‌های زندگی و تجربه‌های ارزشمند بود. فراز دستش را به روی نوشته‌ها کشید و حس کرد که از درون آن کلمات، روح پدربزرگش او را دعوت به ادامه دادن این سفر می‌کند.

در همین حال، صدای اذان صبح از مسجد کوچک محله بلند شد. صدایی که همیشه او را به یاد دعاهای مادرش می‌انداخت. اشک در چشمانش جمع شد، اما لبخندی زد. می‌دانست که این سفر، آغاز راهی جدید است. راهی که او را به کیش می‌برد، جایی که به دنبال آرامش و جواب‌های زندگی‌اش خواهد بود.

با تصمیمی محکم، چمدان را برداشت و از خانه بیرون آمد. نور خورشید به آرامی از پشت کوه‌ها سر می‌زد و آسمان را به رنگ طلایی در می‌آورد. صدای طبیعت و نسیم خنکی که از سمت دریا می‌وزید، به او امید و انگیزه‌ای تازه می‌بخشید.

در حالی که به سمت بندر می‌رفت، حس کرد که هر قدمش او را به هدف نزدیک‌تر می‌کند. فراز در دل خود قول داد که این سفر را به بهترین شکل ممکن انجام دهد و با دستاوردهای جدید و تجربیات گرانبها بازگردد. به یاد آورد که زندگی، همچون سفری است که باید با شجاعت و امید به پیش رفت.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792