من سر يه موضوعي يسال تموم روز و شبم گريه بود
هر روز صبح كه از خواب ﭖاميشدم تا خود شب فقط اتفاقاي بد گذشته رو تو ذهنم مرور ميكردم جوري كه قلبم درد ميڪرفت🥲🥲
كازي نبود ك نكنم اما هر روز داغون تر ميشدم
از خواب و خوراك و زندڪي افتادم
تا اينكه خدا كمكم كرد و بعد يه اتفاقي كه افتاد مشكلم حل شد🙂
از اون موقع به بعد فهميدم ﭺه نعمت بزرگيه كه ادم ذهنش اروم باشه و دردي ادمو از ﭖا در نياره♥