2777
2789
عنوان

کلام کتاب📚

125 بازدید | 0 پست

تا دو سه ماه قبل هنوز هر چیزی که روبنسون به من میگفت برایم جالب بود،ولی انگار طی این مدت پیر شده بودم. در واقع روز به روز بیشتر شبیه باریتون می شدم. دیگر عین خیالم نبود.تمام چیزهایی که روبنسون از ماجراهای تولوز تعریف میکرد ابدا

به نظرم خطرناک نمی آمد. هرچه سعی می کردم راجع به او به هیجان بیایم

بی فایده بود، همه حرف هایش به نظرم کهنه و تکراری می آمد. بگذار دیگران هرچه دل شان میخواهد بگویند و فکر کنند، ولی واقعیت این است که زندگی حتی قبل از اینکه ما برای همیشه ترکش کنیم، ترک مان می کند.


 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز