داداشم یه دوست داره پسره فوق لیسانس و سه جا کار میکنه درامدش ماهی پنجاه تومن و نجیب و سختی کشیده و تیپ و قیافه معمولی رو به بالا به داداشم گفته مورد ازدواج سراغ نداری اونم یکی از اقوامو معرفی کرد و عکسشو نشون داد و اونم خوشش اومد. بهش گفتیم خانوم گفت من الان تا چهل روز امتحان دارم وقت نمیکنم پسره چهل روز منتظر وایساد بعد امتحانا گفتیم قرار بذار ببینش گفت نهههههه باید تحقیق کنیم اخه اقوام دور هستن و کل کسو کارشو میشناسیم همه. بهش گفتم تو اول یه نظر ببینش اگه خوشت اومد برو تحقیقات جدی کن یک ماه فقط داشت فکر میکرد افتخار بده ببینتش حالا پسره هم اینور هر روز زنگ میزد. منو داداش و شوهرم از دستش کلافه شده بودیم البته حق هم داشت مامانه خانوم به من گفت تو و داداشت هم باشین تو قرار ملاقات تو با تجربه تری ببین چه طوریه پسره وقتی اومد شیرینی و گل خریده بود حالا خانوم یه سر سرش تو گوشی اینقدر هم حرفای چرتی زد من از خجالت داشتم میمردم کلا پنج تومن حقوق داره میگفت در اینده انتظار نداشته باشی حقوقمو بهت بدما یا میگفت دوست ندارم عقد کردیم بیایی خونه ی مامانم چون خواستگارام میبینن خوشم نمیاد😑😑😑پسره خیلی متین گفت هر دختر صدتا خواستگار داره یکیش قبول میشه پسرها میرن پی زندگی خودشون چه ربطی داره
اینقدر امیدوارش کرد و حرفای چرتی زد حتی تا تعداد بچه و جشن عقد و طلا ث بله برون هم حرف زد اصلا هم اخلاق واسش مهم نبود فقط پول و مادیات طولانی شد پست بعد میگم بقیشو