واقعا من فکر میکردم تا به حال از مهربونی زیادشه ن دیگه فهمیدم این ساده است
قضیه اینه
بزار تو یه کلمه بگم آقا خانواده اش نمیخوانش خب
یه آبجی داره هر چیزی داره مامانش میده اون ببره خونشون وقتی میریم اصلا محل به ما نمیدن(البته من هیچ وقت نمیرم دیگه الانم فکر کنم عید رفته بودم) مثلا دعوتمون کرده بودن بهمون گفتن مگه نمیخواستین تو اتاق تنهایی ناهار بخورین😐 حتی چی واسه ما یه ذره غذا میریختن واسه بقیه زیاد کلا چطوره بگم تفاوت هارو میشه حس کرد
فقط این چیزای کوچک نیست خیلی چیزا
ابجیاش میرن گردش به این نمیگن توهم میخوای بیا دور هم باشیم خیلی چیزاست دیگه بخوام بگم زیاد میشه
بعدددد حالا بقیع چیزای که داده بهشون ولش ما یه آب میوه گیر چیه داشتیم یکی دیگه گرفتیم رفته قبلی رو داده به مامانش بعد به ما هم نگفته مثلا یه اطلاع بده من اینو میدم بهشون بعد دختر دایم کوچکه گفت آب میوه گیریتون خونه بابا بزرگ بود بعد منم بودم مامانم چشم و ابرو میومد نگو بعد گفتم آب میوه گیر رو دادی بهشون گفت آره و......
الان نگید مامانشه دوست داشته بده چون قشنگ معلومه نمیخوانش
اگه بابام آب میوه گیری رو میداد به مامانش چه دعوای که نمیشد معلوم نیست چیارو داده ما نمیدونیم