تو دوران بارداریم دوتاخواهرشوهرم که توی این شهرن و مجردن نه بهم سر زدن و نه حالموپرسیدن و نه حتی تبریکی تاالان بهم کفتن،،منم اینجاغریبم بارداری و انفولانزا و ویار و اثاث کشیم همش دست تنهابودم...رسما بدترین روزام بود...قبلش هم همسرم چندماه پیش جراحی بدی داشت باز هم تنهابردمش دکتر تنها کاراشوکردم و حتی ببخشید من دسشویی و حموم میبردمش دریغ از یه تماس که حالشو بپرسن و سرهم بهش نزدن
خلاصه گذشت
الان من اخرابارداریمه
مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم گریه که خواهرات ذوق بچتو دارن اگ اومدن پیشش تحویلشون بگیر شوهرمم کلی به مامانش حرف زده و حرفا تودلشو زده
حالا دیروز خواهرشوهرکوچیکه زنگ زده به شوهرم ک پشیمونم اجی نذاشت بیام اون مقصره و گذشته هارو فراموش کن..(30سالشه بچه نیست)
من نمیدونم باید چیکار کنم
واکنشم اگر اومدن چی باشه...حالم ازشون بهم میخوره