دیگه تقریبا تاپیکام مشخصه
نمیدونم مشکل از منه یا چی ....
من ازدواج دوممه و یه دختر خونده دارم
بشدت بی ادب و لجبازه تا مدت ها میرفت طبقه پایین خونه مادرشوهرم بود اکثرا بالا پیش من نمیومد ، اما الان چند وقته مدیریتش میکنم با بازی و محبت .... تکالیفش بامنه و نمیره پایین .
همیشه تو دعواها حق با اونه و قلق پدرش رو داره با دوتا تلفن زدن هوارش میکنه رو سرم و همه با من گارد میگیرن
اکثر اوقاتم که صدای گریه اش میاد مادزشوهرم میاد دم در ،
این چند وقت خیلی خوب بود جو خونه هم اروم بود خیلی فداکاری کردم و کل وقتم به پاش رفت
و هیچی به درسای دانشگاهم نرسیدم ، استخدامی رو نخوندم و ....
درسته راه درست اینه ولی من واقعا هیچ لذتی نمیبرم چون اضلا دختره رو دوستش ندارم و فقط نقش بازی میکنم ، وقتی به همسرم گلایه میکنم عصربعد اینکه مشقاشو نوشت بره پایین تا من برم کتابخونه میگه اولویت درس بچه منه نه درس تو ، خاطرات گذشته و قطع ارتباط بودن با خانوادم ، کتکایی که بخاطر دخترش خوردم
همینا هیچ رغبتی برام نمیذاره ....