یه چیزی از دوست خواهرم تعریف کنم براتون بریزه
دوست خواهرم ازدواج کرده میگفت
یه مدت بود شوهرم میومد خونه خیلی کم حرف شده بوده زیاد باهام حرف نمیزده منم خیلی حالم بد می‌شده اون مدتی که خونه بوده میگت ظهر میومد خونه نهار میخورد می‌رفت بعدش
هستید براتون ی ماجرا عجیب تعریف کنم؟؟؟؟؟
از جن تو حموم
بعدش دوباره غروب میومد میگفت گشنمه غذا بیار
منم میگفتم لابد کشنشه دیگه
یه مدت گذشته دیدم نه من خیلی حالم بد میشه
یه روز ظهر ک شوهرش برا نهار اومده بوده میبینم از زیر میز پاهاش سکه!!!!! همونجا غش می‌کنه
خواهرم میگفت بچش خیلی مریض بوده نشسته به اون جنی که یه مدت اذیتش می‌کرده گفته من خیلی خستم اگه تب بچم خیلییی رفت بالا من و بیدار کن لطفا
بعد دیگه از خستگی بیهوش شده میگه وقتی خاب بوده یه چیز خیلی سیاه از روش رد میشه و این بیدار میشه میبینع بچش داره تو از میسوزه
بعد میگه خیلی تشکر کردم ازشون
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
