بچه ها یکی از اقوام نزدیک که مثل داداشم میمونه این مسئله رو داره ، فردا میخواد با زنش بره حرف بزنه ، الان یک سال و نیمه جدا شدن ی بچه هم دارن
این دو نفر توی سن پایین باهم ازدواج کردن دختر ۱۶ پسر ۱۸
و بنظر من قربانی کودک همسری بودن ، چون واقعا با اینکه جفتشون آدمای خوبین ولی توی سنی که وقتش نبود با کلی نابلدی و بی تجربه بازی و دخالت های بقیه زندگیشون خراب شد
چون اون دختر واقعا من یادمه از اول دلش نمیخواست ازدواج کنه توی اون سن ، درسش براش مهم بود من یادمه بعد ازدواج اضطراب های شدید میگرفت برای درسش
و کلا هم این پسر به دلش نبود ولی به اصرار خانواده ش مثل اینکه قبول میکنه
از طرفی پسر خودش دلش میخواست ازدواج کنه و واقعا از اول زنش رو دوست داشت ولی خیلی بی تجربه بود ، و خیلی متاسفانه پخمه و بچه ننه چون تک فرزند بود بعد از سالها خدا اونو داده بود ب مامان باباش خیلی لوس بود
و دخالت های بی مورد داشت مامانش از طرفی خود پسر هم واقعا مرد تصمیم گیری و استقلال نبود بیشتر ی پسر بچه ی معصوم و نابلد بود
و مثل اینکه توی این سالها ابراز محبتش خیلی ضعیف بوده ، بیشتر با پول زیاد ، کادو و چیزهای این سبکی محبتش رو ابراز میکرده ولی تایم نمیذاشته برای زنش ، همش سرگرم کار و باشگاه و این چیزا بوده و به اعتراض های زنش توجه نمیکرده
خلاصه بعد از بچه دار شدن هم که کلا هیچ کمکی نمیکرده به زنش ، خانش بعد ده سال دچار فروپاشی روانی شد و گفت من کم آوردم و دیگه این زندگی رو نمیخوام و با وجود خواهش و تمناهای زیاد ولی دیگه برنگشت
حالا بنظرتون راه حلی وجود داره که اگر اون پسر نشون بده تغییر کرده زنش برگرده ؟؟؟ یا دیگه برنمیگرده