2777
2789
عنوان

کلام کتاب📚

78 بازدید | 0 پست

زود پیر شده بودم؛ سریع خسته

می شدم، کم راه می رفتم، انگار متوجه نمی شدم که تنم لا به لای جمعیت آهسته آهسته کشیده می شود و تحلیل می رود، صورت آدم هایی را که در پیاده رو های باریک به من تنه می زدند و من به آن ها تنه میزدم، مثه اسم وکیل ها، دندانپزشک ها و مشاورهای مالی بی شمار که روی تابلوهای بالای سرم بودند، تا می دیدم فراموش میکردم.

سر در نمی آوردم که آن شهر های کوچک و کوچه پس کوچه های مینیاتوری که زمانی با جانان گشته بودیم و سحر شده بودیم، حالا چطور شده بود که جملگی به دکور های صحنه ای ترسناک و پر از تابلو های خطر و اخطار تبدیل شده بودند.


کتاب زندگی نو از اورهان پاموک

 در کوچه ام،در یک کوچه خلوت وبی کس راه میروم.بدون نگاه به پشت سر،درنقطه ای که راهم را تاریکی فرامیگیرد،گویی رویایی میبینم که درانتظارماست.آسمان سیاه با ابرهای خاکستری پوشیده شده.گویی رعد وبرق پنجره ی خانه هارانشانه گرفته.عالم وآدم درخوابند،فقط دو دوست بیدارند.یکی منم ودیگری پیاده روهای خلوت

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

فتق نافی

sarina1232003 | 16 ثانیه پیش

رژیممم

شادی_خانه | 41 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز