تاپیک قبل توضیح دادم اما بازم میگم
قراره جهیزیه چیدن داریم فردا
مادر شوهرم زنگ زد که کسی لازم نیست باهات بیاد و خودت تنها جهیزیه و بیار
عین بدبخت های بی کس و کار
گفت آبجیت نیاد
آبجیم الان به هفتس ذوق داره برا چیدن خونم خودم چقدر ذوق داشتم لحظه شماری میکردم
آخه ما بعد ۷ سال بهم رسیده بودیم
مادر شوهرم انقد تند باهام حرف زد انقد بد حرف زد دلم بدجور شکسته بچه ها