شاعر میگه
سعی کردم که بمانی بریدی بدرک
کارمان را به غم رنج کشیدی بدرک
به جهنم که از خانه فراری شده ای
عاشقت بودمو هرگز نشنیدی بدرک
میوه کال غزل بودمو از بخت بدم
تو مرا هرگز از این شاخه نچیدی بدرک
فرق خر مهره وگوهر تو نفهمیدی چیست
جنس پاخورده بازار خریدی بدرک
دانه پاشیدم هر بار نشستم به کمین
سادگی کردی و از دام پریدی بدرک
عاقبت سنگ بزرگی بر سرت خواهدخورد
میکشی ازته دل آه شدیدی بدرک
نوشداروشدی اما به گمانم قدری
دیر به بالای سر کشته رسیدی بدرک