مثلا زنگ میزنه ب من درد دل میکنه
همش ناراحتی های تکراری از بابام
از وقتی بچه بودم همین کارو میکرد تا الان ک 26سالمه
مغز خودمم خسته شده دیگ چیکا کنم
بهش میگم بسه دگ قبول کن
امروز اینقد حالم خوب بود
باز صبحی زنگ زد هی پدرت اینکارو کرده اون کارو کرده
منم دیگ واقعاااا کشش ندارم
از بچگی همیشع تو همین بحثا بودم نمیفهمه
دلمم براش میسوزه
گوه تو این زندگی
بچه میخواستین سر قبر من ببرین
مادر منم تقریبا همینه
نباید این کارو بکنن ولی عادت کردن دیگه
مامان من که با ۷۰ سال سن تازه یادش افتاده میگه کاش ۴۰ سالم بود طلاق میگرفتم خخخخخ
حالا خودش زورگوی عالمه ها
میدونی مامانای ما واقعا تباه شدن منم گاهی ناراحت میشم ولی دلمم براشون میسوزه اکثرا تو شرایطی زندگی کردن نه پدرای مهربونی داشتن نه شوهر مهربونی پر از عقده ان
عزیزدلم هیچ خودتو ناراحت نکن
اون زن تنهاست کسیو نداره از رو تنهایی و بی کسی ب تو پناه میاره
تا حالا ب خودت فکر کردی کمترین کاری که میتونی در حقش انجام بدی همین زنگ زدنا و شنیدن حرفای تکراریشه
میدونم سخته و میدونم چقدر ذهن و روحتو خسته میکنه ولی بهترین کار اینه ک از ی گوش بشنوی و از ی گوش بدی بیرون
یا حتی میتونی وقتی بهت زنگ میزنه با چندتا حرف محبت آمیز و چند تا سوال حواسشو پرت کنی مثلا
مامان امروز روزت چطور بود؟
راستی خاله ...دیدی؟
از اون دوستت چخبر؟
راستی مامان اینو برات تعریف نکردم....مثلا امروز فلان اتفاق افتاد
اگرم دیدی حساسه فقط ب حرفاش گوش بده ب دروغم ک شده حق و ب اون بده
بالاخره اونم دفعه ی اولیه ک داره این زندگیو تجربه میکنه
نزار روحش بیشتر از این آسیب ببینه
قدر خودت و مهربونیاتم خیلی بدون عزیزدلم مرسی که تا الان قوی موندی و بارها و بارها حرفای تکراریِ مادرتو گوش دادی🥲❤️🩹
باور کن بردم همه چی براش میخرم همه کار میکنم خدا شاهده نه به خاطر اینکه شوهرمه ولی باور کن خییییلی داماد خوبیه من شاغل نیستم هر چی بخرم واسه مادرم هیچی نمیگه
ولی توقع مادرم زیاده من که نمیتونم مثلا هر جا میرم بگم مادر و پدرم بریم مهمون ما...عزت مادر و پدرم از بین میره .ندار هم نیستن
