از وقتی رفتم تو سرد خونه پیش جنازه یه دونه داداشم که فقط 22سالشه،از وقتی قیافشو تو اون سردخونه خراب شده دیدم روزگارم سیاه شده هیچی هیچی هیچی تو این دنیا خوشحالم نمیکنه نمیدونم چکار کنم دارم روانی میشم
من و داداشم فاصله سنی زیادی نداریم قبل از اینکه واسه همیشه بزاره بره خیییلی شوخی باهاش میکردم هی میگفتم دماغ گنده ،،میگفتم دماغتو اگه دکترا بخوان عمل کنن مگه با بیل مکانیکی ازش درارن آخخخخخ که دلم تنگ شده واسه شوخی کردنامون واسه اذیت کردناش
تو سرد خونه انگار خواب بود فقط سفید شده بود پوستش خیلی شفاف و سفید شده بود همون دماغ هم که میگفتم گنده اس، قلمی شده بود 😭😭😭😭😭😭خدااااااا من الان سر ب سر کی بذارم کی حالا دیگه نازمو بکشه حقم نبود خواهر نداشته باشم هی یه دونه داداش باشه اونو هم ازم بگیری چرا نمیمیرم من خداااا