خاطره گفتم واستون بگم شاید جالب باشه شاید به کارتون بیاد ...
چند سال پیش تقریبا 7 سال پیش آقایی از فامیل بودن ۱۷ سال با من تفاوت سنی دارن علاقه مند شده بودن بهم ازدواج اولشون هم هست منم ازدواج اولم ! هر دو ما زندگی مستقل خودمون خداشکر داریم راضی هستیم .... اما همینکه از علاقش به مامانش گفت مامانش نه تنها نذاشت به خاطر تفاوت سنیمون ... خواهر . دختر خاله از تمام جد اباد بگیره بسیج شدن این بنده خدا به من نرسه !
تمام فامیل با من بد خلق ؛ جالبیش اینجاست من اون آقا فقط در حد اینستاگرام در حد لایک در ارتباط بودیم صحبت رابطه عاطفی بینمون نبود ..! این همه حجم از بد خلقی نمیدونم از کجا اومد واقعا ؛
منم دلم خیلی شکست گفتم رابطه ای که با بی احترامی خانواده اقوام سر بگیره میخوام نباشه خوبه خودم مستقلم آویزون بچه مردم نشدم ! تازه از لحاظ خانوادگی من بالاتر خانواده اون آقا بودم ! رهاش کردم ... اون آقا هم ازدواج نکرد .... حالا بعد ۷ سال همه اونها بسیج شدن همه باهم که باهام بد بودن , بخوان من برگردونن .. حالا من براشون بهترینه شدم ..
خداییش خیلی دل قلبم توی خلوت خودم میگیره اشک میریزم سالها قبل دل قلبم شکستن من بده میدونستن طردم کردن فقط به خاطر اینکه یه نفر علاقه بهم داشته ... حالا همشون برگشتن من همون آدم بده شدم براشون خوب ... واقعا هیچکس هیچکس بی حرمت بی احترامی نچشه دلش بشکنه وجودش عزت نفسش دوباره همون آدم بعد سالها بخوان برگردن شما حس بد بگیرتتون ...حس خوبی نیست