عمیقا نیاز به همدردی دارم دنبال راه حلم بیاین حرف بزنیم

درست میگی مشکلات من یه جور نیست جورواجوره ....

اون از دوری پسرم و طلاق اولم اینم از این 

ممنونم عزیزم

نمیدونم عزیزم 

شاید اخلاق منم بده به قول شما 

سعی میکنم به دخترش نزدیک بشم ولی عمقا اکراه دارم 

بهش میگم عزیزم ، بیرون میریم باهم ، قبلا پارک میرفتیم، ولی به شدت لجبازه و بی ادب و فحاش ، سر درسش اصلا همکاری نمیکنه کلی کتکم میزنه و دفترشم جمع میکنه 

مادربزرگش اکثرا باهاش درس کار میکنه ...

اوایل گفتم از این خونه بریم رابطه من و دخترت سامون بگیره ولی فکر کرد دشمنشم خودش و مادرش نذاشتن

بیشتر از اینکه منم بد باشم دلسردم از بی مهری و بی معرفتی همسرم

چیکار کنم عزیزم 

از تنهایی خسته شدم ، از اینکه همسرم منو شریک خوشیا و حال خوبش نمیدونه 

توی هیچ امری از زندگی نه دخالت میتونم بکنم هیچیم بهم نمیگه ،تنها چیزی که مارو بهم مرتبط کرده همون رابطه جنسیه 

همسرم واسه خوراکی خریدن و غذا خوردن و اینا قبلا خیلی اذیتم کرده، قبلا میدیدم خوراکیای خوبی رو که میگرفت میبرد پایین بالا نمیاورد، یه بار بهش گفتم اجیل بگیر بذارم داخل ظرف بچه میگه میترسم بخرم تو بخوری تمومش کنی بهش ندی 

دیروز داخل بازار داشتم سیب سوا میکردم وقتی دخترش اناناسا رو اورد نشونم داد و گفت ببین بابا برام چی خریده اول گفتم دستش درد نکنه دوباره اومد میگم اره دیدم 

پدرش گفت باز تو سوزت اومد براش خریدم ...

همین کار رو میکنم ...

سر دیدن بچم خیلی اذیتم کرده خیلیم بخاطر دخترش منو تحقیر کرده و کتک زده تا الان 

بچه هم نمیخواد هیچ جوره 

بدی اینه هیچی زندگیم دستم نیست 

قدرت همه دست دختر و مادربزرگه اس 

من قدرت هیچ مخالفتی رو ندارم واقعا دخترش بی ادب و دوست نداشتنیه