امروز با دخترم حروف الفبا کار میکردم پیش دبستانیه گفتم ب مثل چی؟ گفت مثل بستنی گفتم دیگه چی گفت بردیا گفتم دیگه؟ امروز خیلی بچه ها قلب منو شکوندن گفتم چرا گفت امروز بچه ها گلیو پاچی منظورش گل یا پوچ بود بازی میکردن من یبار گل رو پیدا کردم باهوش بودم ولی دیگه بامن بازی نکردن فقط گذاشتن یبار بگم بعد با خودشون بازی کردن گفتم چرا گفت میگن تو لباست یه رنگ دیگس مال مدرسه ی ما نیستی 😔🖤 گفتم باشه برات میگیرمش لباستو
حالا بریم ادامه ب دیگه مثل چی
گفت بدیکا گفتم بدیکا چیه؟ یکم تو فکر رفت گفت ما به صاحب خونمون چییم مامان؟؟؟ که اومد جلو در خونمون درو با لگد میزد؟ بدیکا!!!!
ب مثل بدیکا!
یجوری قلبم مچاله شده که انگار تمام ثانیه ها تو همین یه کلمش توقف کردن و من نای نفس کشیدن ندارم به چه دری بزنم چه خاکی بریزم سرم به شوهرم میگم بیا یه دوتا قرص برنج بگیر خلاص کنیم خودمونو این بچه ها تا چند سال آینده نوجوونایی پر از تروما میشن که هر جا و هرچیزی بتونه یه جرقه برای برگرشتشون به گذشته بشه بچه هایی که هیچ جای سالم از زخم رو قلبشون نیست😔😔
نه رمانه نه مبالغه خط به خطش عین واقعیت بود لطفا برای زخم زبون کامنت نذار عزیزم من واقعا دیگه جایی رو دلم برای زخمی شدن ندارم😞😞😞😞😞🖤🖤🖤🖤