2777
2789
عنوان

داستان متفاوت زندگي من😔😍

7003 بازدید | 197 پست

دوستان من هميشه خواننده خاموش سايت بودم ولي وقتي سرگذشت هارو ميخونم  خيلي دلم ميخواست داستان خودمو بذارم و نظراتتونو بخونم چون يه جورايي متفاوت تر از بقيه سرگذشتهاس من همشو قبلا تايپ كردم ولي تيكه تيكه ميذارم كه نظراتتونو بخونم دوستاي خوبم ممنون

ميخوام از اون ته ته هاي ذهنم از اول اول خاطرات زندگيمو واستون داستان كنم شايد يه داستان تلخ كه تهش به يه شيريني ناب ميرسين داستاني از زندگي دختري كه شايد سختي كشيده ولي به نظر خودم هميشه ميشه از سختيا خوشبخت بيرون اومد البته به شانس هم ربط داره😉

من تو يه خانواده خوب و با اخلاق بزرگ شدم عاشق مامان و بابام هستم واقعا اونا از هيچي مارو دريغ نكردن هميشه بهترين چيزا مال من بود مخصوصا كه ته تغاري بودم 😝

يادم مياد اول دبيرستان بودم هميشه دختر درسخوني بودم در كنار شيطنتهام هميشه شاگرد اول مدرسه و به دليل درس خوبم زياد به شيطنتام و به تيپم معلمه ها ايرادي نميگرفتن .تو راه مدرسه عاشق شدم ولي از قبل ازش خوشم ميومد ميشناختمش دورا دور ميدونستم پسر همكار مامانمه ولي اونقدر مغرور بودم كه توجهي نكنم تا اينكه يه روز تلفن خونمون زنگ خورد منم تنها خونه بودم اون زمانها دختراي همسن من موبايل نداشتن و تازه داشت همه گير ميشد داشتن موبايل خلاصه اينكه پشت خط يه اقايي بود كه از قضا همين پسر همكار مامان بود اونم از من خوشش اومده بود و شماره خونمونو پيدا كرده بود شماره موبايلشو داد و با هم صحبت كرديم و قطع كرد

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ديگه روزا پشت سر هم ميگذشت و ما با هم دوست شديم نميدونم از چي اون دوران واستون تعريف كنم خيلي بچه بودم اخلاقاي بچگانه داشتم اونم ٧ سال از من بزرگتر بود اون موقعه فكر مي كنم ترم ٢ دانشگاه بود قد بلند و هيكلي و از خانواده خوب و سطح بالا تقريبا هم سطح خانواده خودم بودن بلد نبودم با يه پسر چطور ميشه رفتار كرد كه بتوني نگهش داري خيلي وقتا قهر ميكرديم خيلي وقتا اشتي، خيلي وقتا اون نميتونست حرف بزنه من لج ميكردم خيلي ناراحت ميشدم و استرس داشتم اون دوره الان كه يادم مياد ميبينم بهترين تايم زندگيمو هدر دادم خيلي مسخره.

فكر ميكنم دليل اصلي تمركز نداشتم واسه كنكور اون بود بعضي وقتا بهونه مياورد كه درس دارم بايد گوشيمو خاموش كنم و من با اون سن كمم ميفهميدم دروغ ميگه كم كم سالها ميگذشتن و من با فكرش بزرگ ميشدم دوران دبيرستانم تموم شد و پيش دانشگاهي كه من بايد خوب درس ميخونم

من میزنم علاقه مندیام عزیزم

مخصوصا گفتی متفاوته مشتاق شدم بخونم😊😊

نترکونش لطفا

من تکه ای از پازل خداوندم،میدانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده،همیشه هست،رهایم نمی کند،عدم درقاموس پروردگارم واژه ای بی معناست...من قطعه ای اززندگانیم،تکه ای از پازل هستی،خدایم مرا آفریده تا آینه ی او شوم..آفریده تا جان ببخشم،امید دهم،من تکه ای از پازل زندگی هستم،اگر خود را گم کنم همه چیز وهمه کس ناقص می مانند.من باید آگاهانه زندگی کنم تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد.❤👨👦👶👼❤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز