2777
2789
عنوان

داستان متفاوت زندگي من😔😍

| مشاهده متن کامل بحث + 7004 بازدید | 197 پست

اينم بايد واستون بنويسم از همون دوران دبيرستان يا شايد هم خيلي قبل تر شايد از بچگي هام برادر شوهر خواهرم دوسم داشت  با هم بزرگ شديم اخه من ٩ سالم بود كه خواهرم ازدواج كرد و برادر شوهرش(مهدي) ٤سال از من بزرگتر بود هميشه يه جوري ميخواست بهم بگه دوسم داره يادمه همه فاميل ميدونستن مهدي منو دوست داره هميشه هوامو داشت نميذاشت كسي اذيتم كنه و من به بودنش عادت ميكردم ولي هيچ وقت نميديدمش چون عادل بود من اون و عشقشو پس ميزدم و شايد اين اشتباهم بود كه خيلي دلشو ميشكوندم 😞

مهدي يه پسر قد بلند ورزشكار با پوست برنزه و قوي بود كه هميشه تو مسابقات واليبال مدال مياورد و هميشه درگير ورزش بود .

بعد از عقد عادل ديگه واقعا ميخواستم اين ادم هيچ جوره تو زندگيم نباشه ولي اون دست بردار نبود ميگفت پشيمونم بخدا واقعا ادم مريضي بود خودش هم نميدونست از زندگي چي ميخواد و واقعا چرا زنده است .و من سعي ميكردم جواب پيام هاشو ندم تا اينكه يه روز تهديدش كردم كه اگه زنگ بزني يا پيام بدي همه پياماتو به خانوادت و زنت نشون ميدم كه ديگه رفت و ازش خبري نشد.

منم حال و هوام خيلي افتضاح بود خيلي به هم ريخته بودم به همين خاطر تصميم گرفتم كه ترم بعد رو انتقالي بگيرم دانشگاه نزديك شهر خودم كه كنار خانوادم باشم واقعا تنهايي اذيتم ميكرد با كارايي انتقاليم موافقت شد به راحتي ،چون دانشگاه مبدام  تهران بود .

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

توي همين گير و دار و ناراحتي هاي من يه خواستگار مزخرف سمج واسم پيدا شد كه ول كن هم نبودن بعد از اينكه اجازه خواستن و اومدن خونمون (اينم بگم كه اين خانواده تهران زندگي ميكردن و براي خواستگاري اومده بودن شهر ما كه خودشونم اصالتا با ما همشهري بودن)

پسره يه عالمه حرف زد و وراجي كرد وضع ماليشون از ما خيلي پايين تر بود و پسره كارمند بود و من از زندگي

كارمندي خوشم نميومد ولي واقعا با سرنوشت ادما نميشه جنگيد ميدونين اين دنيا بر عكسه از هر چيزي بدت بياد سرت مياد🤣

و خواستگاري تموم شد و رفتن من اصلا ازش خوشم نيومد و برادرمم كه مخالف سر سخت بود چون ميگفت من بايد با يه خانواده اي وصلت كنم كه حداقل از لحاظ وضع مالي در سطح خودمون باشن يا بالاتر چون هر چي خواسته واسش فراهم بوده نميتونه با اين سبك زندگي كنار بياد و واقعا هم درست ميگفت ولي ما نفهميديم نه من بلكه پدر مادرمم متوجه نشدن كه من دارم رو به تباهي ميرم 😔

منم اون موقعه مگه چند سالم بود حدود ٢٠ سالم ،بچه بودم بعد از اون ماجرا روحيه ام داغون بود و قلبم شكسته بود اصلا قدرت تصميم گيري نداشتم و در همون شرايط بد بدترين تصميم و سرنوشت ساز ترين تصميمو گرفتم البته چون خواستگارم از لحاظ سلامت منظورم اينكه ادم سالمي بود سيگاري نبود يا اهل دوست دختر و اين حرفا نبود خانوادم خيلي تو نظر مني كه فقط دنبال يه جايگزين واسه عشق از دست دادم بودم ميگشتم الكي بزرگش  كردن واسم كه مثلا پسر خوبيه اهل رفيق و اين حرفا نيست مخصوصا كه مامان كه از جريان با خبر بود فكر ميكرد من ازدواج كنم همه چيز فراموش ميشه عادل و خانوادش هم ميفهمن من خواستگارام زياده زود ازدواج كردم (با اينكه من از سن كم خواستگار داشتم ولي به خاطر عادل اصلا بهشون فكر هم نميكردم)در صورتي كه شايد اين بزرگترين اشتباه زندگيم بود يادمه بيچاره برادرم چقدر تو سر خودش زد چقدر مخالفت كرد ولي چون ديد كسي به حرفش گوش نميده بي خيال شد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792